در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

یاد گارم را جا گذاشته ام، یاد گاری جز خدایم برایم نمانده است....

آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه
۰۳مهر

عمر بر باد رفته را شنیده ای؟؟؟!!!

حال به وضوح ببین یعنی چه:

یعنی؛ تمام آنچه را که باید به خدا می رساندی؛

 اشتباه فرستاده ای...

و حال دستت خالیست...

این همه عمر کردم، همه اش بر باد رفت...

خدایا ! فقط یکی دیگر مانده...

این یکی را خودت بردار

طاقت گمشدنش را ندارم.

در مسلخ عشق
۳۱شهریور
باهم در مورد دفاع مقدس و تأثیرات مثبتش روی مردم صحبت میکردیم. که بی مقدمه اثر زخمی رو که روی بازوش بود نشونم داد و گفت یادگار جنگه...

نگاهی به قیافه اش کردم؛ با ارفاق شاید 26سالش می شد.

خندیدم و گفتم: ما رو گرفتی؟

اخمی کرد و گفت : درسته سنم به جنگ قد نمیده. اما بابام جانباز جنگ که هست؟؟!!!!

گفتم: یعنی که چی؟ بابات چه ربطی به زخم روی بازوت داره؟

نشست و حسابی برام توضیح داد...


این اثر زخم که می بینی مال 5 سال پیشه، بابام هم جانباز هست و هم مشکل اعصاب و روان داره خیلی خیلی هم مهربون و دلسوزه؛  اما هر از چند مدتی اختیارش رو از دست می ده و حسابی کفری می شه [چند لحظه ای سکوت کرد و بعد ادامه داد] قبلاً که بابام اعصابش خورد می شد. می زد، هم به ما ؛ هم به خودش...
اما چند سالیه که دکتر قرصاشو عوض کرده ، دیگه همه ش خوابه خیلی بیدار نیست که بخواد بزنه...







-:‌ سلامتی شهدای زنده، مخصوصا جانبازان اعصاب و روان وخانواده های صبورشان صلوات :-
-:‌ یاد و خاطره تمامی شهدایی که در راه میهن عزیزمان ایران فدا شدند گرامی باد :-


در مسلخ عشق
۲۷شهریور


دلت کم جایی نیست...

این دل خانه خداست...

برای بهترین میهمانت ، تمیز نگه اش دار...

یا اگر نمی توانی، به خدایش بسپار...


قال الصادق علیه السلام :

القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله

دل حرم خداست ، پس در حرم خدا، غیر خدا را ساکن مکن .

بحار الانوار، ج 70، ص 25.

در مسلخ عشق
۲۳شهریور

خدا کند دست زمخت روزگار ، با چاقوی تیز سرمان را از تنمان جداکند ...

 

یا خدا کند،قبل از بریدن سرمان،جرعه ای از آب زلال عشق سیرابمان کند ...

 

یا که قبل از ذبح، بسمل گوید و روبه قبله عشاق کارش را تمام کند.

 

در مسلخ عشق
۱۹شهریور


در تاریکی گم شده ام...


برایم اندکی نور بفرست...


یا اینکه مرا از این شب سیاه به صبح رنگی برسان...




یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ

آنان را از ظلمت ها به سوی نور بیرون می برد

سوره بقره – آیه ٢٥٧


در مسلخ عشق
۱۶شهریور


دور شو از این دنیا ...

تا بدانی این دنیا آن قدر هم که فکر می کنی بزرگ نیست...

و این را نیز باور کن  این دنیا و همه مخلوقات همه و همه از خداست...


الله اکبر...


و خدایا تو هستی بزرگترین بزرگترینان...

در مسلخ عشق
۱۳شهریور



نکند ما را برده ای از یاد؟

آقا جان...

در مسلخ عشق
۱۱شهریور

عجب جاذبه ای داری ، آقا جان

عکس حرمت ،  مرغ دلم را هوایی کرده است ...




السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
در مسلخ عشق
۰۹شهریور

السلام علیک یا احمد بن موسی شاهچراغ علیه السلام



اختصاصی: تقدیم به ذره...


در مسلخ عشق
۰۹شهریور

انگار که  زمین گیر شده ام...

خدایا  تو خود بال کمکی عطایم کن تا پرواز گیرم...

خیلی و قت است که دگر، زمین جایم نیست...

در مسلخ عشق
۰۶شهریور







*روز آمدنت خجسته باد ای کریمه اهل بیت(س)*


دهه کرامت برهمه دوستان  گرامی تبریک عرض میکنم.


حضرت رضا(علیه السلام) در مورد پاداش زیارت مرقد مطهر حضرت معصومه(علیه السلام) فرمودند:

"مَنْ زارَها عارِفاً بِحَقِها فَلَهُ الْجَنَهُ؛

کسی که او را در حالی که حقش را شناخته، زیارت کند، برای او بهشت است.


***

[از اینجا دانلود کنید]

در مسلخ عشق
۲۸مرداد



در عجبم زچه رو به این دنیای مجازی دل بسته ام...

دنیایی که همه اش مجازی ست. حتی، اشک ها و لبخند هایش...

حتی  انسان ها و حیواناتش...

حتی دوست داشتن ها و تنفراتش...

در عجبم زچه رو به این دنیای مجازی؛ دل داده ام...

دنیایی که یک ثانیه اش لایق تو را نیست.

خدایا...

ببخش مرا که خودم را ارزان فروختم...


در مسلخ عشق
۲۵مرداد

چند روزی مهمان آسمان شهرتان هستم!

اگر قلبم را نشانه نروید و سرم را ازتنم جدا نکنید ...

من از این دنیایتان تکه نانی و پری، برای پرواز می خواهم...

 

در مسلخ عشق
۲۱مرداد
تو به معتمد نیاز داری نه مال خَر...!

حجره قلبت را با قفلی قدیمی؛ بس سخت و لجوج، قفل و زنجیر کن!

قفلی که نه کلید گشایشش داشته باشی و نه توان گشودنش...

کلیدش را فقط به او بده و لاغیر.

فکر خوبی است...نه؟

چند صباحی
راز گنجت را از نا اهلان پنهان بدار...

عمر که بگذرد او خودش می آید قفل زنگ زده ات را می گشاید. گنجت را خوب؛ گران می خرد...


نمی ارزد؟!!!

می دانی چیست؟

مشکلت این است که راهش را بلد نیستی،تو به معتمد نیاز داری نه مال خر!


ای پیر شکسته دل...

در مسلخ عشق
۱۸مرداد
یادمان بماند، آقا امام زمان (عج) ؛ هنگامی ظهور خواهند که مردم تشنه واقعی این مصلح باشند...

نیاییم تشنگیمان را با این آبهای بدمزه و کثیف از بین ببریم.
 
اندکی صبر ...

آی تشنه گان؛ سقای تشنه لبان با آبی پاک و گوارا در راه است...
 
او خواهد آمد...
 
سقای تشنه گان

-: اللهم عَجُّل لِولیک الفَرَج :-
در مسلخ عشق
۱۶مرداد




حسین جان طاقت قهر همه را دارم . الا تو...

و یا شاید سالهاست که با من قهری...


الهی بالحسین العفو....


***

ب ن : این پست برام خیلی جالب بود ؛ چون مخاطبها بسیار لطف داشتند.

1- به گفته یکی از وبلاگ نویسان این عکس عکس حزم حضرت عباس(ع) هست، با حرم امام حسین اشتباه گرفته نشه. ما که هنوز این بهشت نصیبمون نشده، خوش بحال اونایی که رفتند.


2- این عکس نوشت و جمله پائینش ، هیچ منبعی ندارد. فقط یک جمله اخباری هست و می خواهدگوشزد کند گناه تو را از امام حسین دور می کند، یادت باشد با گناه از امام حسین دور نشی...


ممنون از لطفتون...

در مسلخ عشق
۱۴مرداد

سالها می شد که خودش را فراموش کرده بود، نه اسمش را می دانست، نه اصالت خویش را ... فقط گاه گاهی اصوات و حروفی ، عجیب و غریب به گوشش آشنا می آمدند.انگار که کسی کنار گوشش زمزمه ای می کند...

« بـــ » « ن » « د » « ه » نمی دانست،چکار کند!  با این حروف باید کلمه ای خاص بسازد؟؟؟ و این سوالی بود که در وقت تنهایی ، به دنبال جوابش می گشت! گاهی حروف را کنار هم می گذاشت و کلماتی عجیب و نا آشنا می ساخت؛ دهنب؛ هندب؛ دنهب؛ هبند ...

چند بهاری از عمرش را اینگونه خزان کرد. تا آنکه یک بهار باز برایش نجوا کردند؛ از آن نجوا ها الهام گرفت و کلمه ای را ساخت.

[ بــَـــــ    ـــنـــــ  د ِ   ه  ؛ بَـــنــده ]

کلمه را که ساخت، همه چیز یادش آمد. او سالها می شد که فراموش کرده بود...

نامش را؟

وظیفه اش را؟

و اصالتش را؟

و جوابش را خوب به گوشش رساندند.

نامش بنده بود

ویظفه اش بنده گی

اصالتش بنده زاده ...

 

اما دریغ که بجای بنده گی خدا ، یک عمر زنجیر برده گی شیطان ؛ را بر گردن خویش آویخته بود...

 

در مسلخ عشق
۱۲مرداد

دلم را به عهدی خوش کرده ام که طوطی وار هر صبح گاهان تکرارش می کنم. 

اللَّهَُمَّ ربَّ النورِ العَظیم...

نه درکی...

نه مفهومی ...

نه حرکتی...

....

 

 

انگار این زبان ها و دست ها عادت کرده اند به دروغ گفتن، با دست بر ران راست می زنم و با زبان العجل می گویم...

اما تو خود می دانی همه اش فیلم است، دروغ است.

اگر راست بود یا من آدم شده بودم یا تو سالها بود که آمده بودی...

 العَجَلَ العَجَلَ یا مَولایَ یا صاحِبَ الزَّمان

در مسلخ عشق
۰۹مرداد

برادرم ، خوب گریه کن! اشک بریز...

نامرد است؛ هرکس تورا ملامت کند.

تو حق داری در شهادت کودکت گریه کنی!

اما گریه کن برادرم نه بر فراق کودک عزیزت؛

نه بر شهادت جگر گوشه ات...

نه ...

گریه کن بر خواب زده گی کشور های عربی، که دینشان هم دین توست

و نژادشان هم نژاد تو...

گریه کن برادر بر گوشهایی که خودشان را به کریّت [خریت] زده اند تا ندای مظلومیتت را  نشنوند.

گریه کن برادر ! همین ها که خود را مسلمان می دانند، با سکوتشان؛ مهر تأئیدی بر نسل کشی شما برادرانمان شدند.

همین ها که جز شمردن پولهای نفتشان و خوش گذرانی باچند دخترک کاری بلد نیستند.

آری برادرم حال حسابی گریه کن بر این روزگار غریب ...!

 

در مسلخ عشق
۰۵مرداد
هرچه می خوانمش، صدایی نمی شنوم؟

به خودم دلداری میدهم  که او حرفهایم را می شنود و جوابم را می دهد.

اما....!

خب اگر او جواب را می دهد، پس چرا من صدایی نمی شنوم؟

باز به خود دلگرمی می دهم ، شاید با نوای کوتاه پاسخم را می دهد.

خدایا می شود کمی بلند تر جوابم  بدهی؟؟!!

گوش دلم ، عجیب کـــَــر شده است... صدایت را اصلاَ نمی شنوم.

 

 

یا مَن یَسمَعُ النـَّجوی

 

  ای که سخن در گوشی را می شنود

*دعای جوشن کبیر*

 

در مسلخ عشق
۰۴مرداد

تا حالا خون خورده ای؟

مگر خوردن خون حرام نیست؟؟؟!!!

اما روزهاست که برادران مسلمانمان در فلسطین؛ روزه شان را با موشک و گلوله ، با یاد

فرزندان و مادران با یاد خواهران و برادران و پدرانشان و با خون دل افطار می کنند.

 

 کودکان غزه

در مسلخ عشق
۰۲مرداد

میوه فروش دوره گرد ، میوه را که ترازو میکرد، یکدانه میوه هم اضاف میگذاشت هر وقت از او میوه میخریدم چشم امیدم همیشه به فضلش؛ آن یک دانه میوه امیدوار بود.....

مرد میوه فروش

خدای من ، ای معبودم، ای خالق تمام هستی، ای زیباترین زیبایان، ای بخشنده ترین بخشایشگران، ای مهربان ترین مهربانان ... ، ای خدای نوازشگر، ای خدای گدا پرور...

عمریست که این گدا ، مشتری هر روزه توست و چشم امیدش را به فضل بی کرانت دوخته است. می دانم تو کریم تر از آنی که گدایی را از فضل و رحمتت نبخشایی.

پس خدایا تو را به فضلت می خوانم :

یا مَن لا یرجی اِلّا فَضلُهُ

یا مَن لا یُسئَلُ اِلاَّ عَفوُهُ

یا مَن لا یَُنظَرُ اِلاّ بِرُّهُ..

***

ای که امیدی نیست جز به نیکی او

ای که درخواست نشود جز گذشتش

ای که چشم داشتی نیست جز به نیکی او...

(دعای جوشن کبیر، بند20)

در مسلخ عشق
۲۹تیر

 

-: چقدر گرسنه اید؟ :-

 

سر سفره افطار که مینشینیم، به اندازه گرسنگیمان افطار میکنیم.

هر چقدر گرسنه تر باشیم به همان اندازه، بیشتر غذا می خوریم.

 

خدا کند سر سفره رمضان که نشسته ایم زیاد گرسنه باشیم و به این زودی ها، از رزق و روزی گرفتن از این سفره پر برکت دست نکشیم.

 

****

امام رضا (علیه السلام) فرمود:

هر کس ماه رمضان یک آیه از کتاب خدا را قرائت کند مثل اینست که درماههاى دیگر تمام قرآن را بخواند.

بحار الانوار ج 93، ص 346

رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند:

درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده میشود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.

بحار الانوار، ج 93، ص 344

در مسلخ عشق
۲۱تیر
سلام! طاعات و عباداتتون قبول باشه

* لطفا به سوالاتی که مطرح شده، جواب دهید،شاید نظر شما بتواند کمک بسزایی در امر کتاب و کتابخانی داشته باشد.*

1- آیا اهل مطالعه ی کتاب هستید؟

2- بیشتر ترجیح می دهید کتاب را کاغذی مطالعه کنید یا الکترونیکی؟

3- روزانه چه مقدار زمانتان را با کتاب سپری می کنید؟

4- آیا برای مطالعه برنامه ای یا سیری خاص در نظر دارید؟

5- معمولا ماهیانه برای خرید کتاب چقدر هزینه می کنید؟

6- آیا ترجیح می دهید یک کتاب را خریداری کنید یا از کتاب خانه امانت بگیرید؟

7- لطفا کتابی را که اخیر مطالعه کرده اید، نام ببرید؟


-: کتابهایی که اخیراً از فروشگاه جبهه کتاب خریداری کرده ام!

1- نامه های یواشکی:  از سید زهرا برقعی که از وبلاگ تا اینجا خوانده ام معرفی شد و مشتاق شدم در ماه رمضان این کتاب را بخوانم.

2- آقا مصطفا : خاطراتی از زندگی و شهادت دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن

2- محور کوه خان: روایت نورعلی غریبی از بانه؛ تابستان 63

3- تا روز هشتم: روایتی کوتاه از عملیات والفجر8

4- انژی اتمی: روایت کمین مجنون و فاو؛ زمستان 64

****

کتاب های محور کوه خان و نامه های یواشکی را مطالعه کرده ام و به دوستان اهل کتاب پیشنهاد می کنم این کتاب ها را بخوانند.

 

*کتاب های خواندنی را باید خرید*

در مسلخ عشق
۱۹تیر

بچه تازه راه رفتن را یاد گرفته بود.

مادر موانع را از سر راه کودکش بر میداشت تا کودکش، پاره تنش ، جگر گوشه اش زمین نخورد.

http://img1.tebyan.net/big/1392/09/472308517632136192521266224781748783169.jpg

حال از مادر مهربانتر ، از پدر دلسوز تر، از برادر نزدیکتر، از رفیق رفیق تر، از همه بزرگتر؛ مانعی بس بزرگ را از سر راه فرزند انسان برداشته است.

آن انیس بی مونسان...

آن رفیق بی رفیقان....

آن همدم تنهایان...

همان معبودی که جز او کسی را لایق خدایی نیست

همان خدای رحمت و مغفرت

همان خدای زیبایی ها

همان خدای با عظمت

آری همین خدای خوب خودمان را می گویم...

شیطان را، آن موجود رذل و کثیف، همان دشمن قسم خورده را زندانی کرده است.

تا مبادا در این ماه بنده عزیزش، آن بنده ناتوان و ضعیفش، همان بنده فراری و توبه گذارش دوباره زمین بخورد و دلش زخمی عمیقی بردارد...

عجب خدایی با آن همه جلال و جبروت هنوز هم بفکر جراحات قلبهای بندگانش است.

 

رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود:

اگر بنده «خدا» می‏دانست که در ماه رمضان چیست [چه برکتى وجود دارد] دوست میداشت که تمام سال، رمضان باشد.

بحار الانوار، ج 93، ص 346

در مسلخ عشق
۱۵تیر
وقتی چیزی را بلد نبودیم، معلم، جریمه مان می کرد:

- صد بار باید بنویسی... تا یاد بگیری و دیگر اشتباه نکنی

انگار خدایم را گم کرده ام ، خودم راباید جریمه ای کنم...

باید صد بار، خدای واقعی ام را بخوانم... تا یاد بگیرم خدایم کیست!

 

پاک ومنزهی! ای خدایی که جز تو معبودی نیست

فریاد فریاد برهان مارا از آتش ای پر وردگار من

«سُبحانَـکَ یا لا ِالهَ اِلا اَنتَ، اَلغَوثَ اَلغَوثَ خَلِّصنا مَنَ النّارِ  یا رَبّ»

*دعای جوشن کبیر*

http://www.sojud.ir/file/3138/600x338/16:9/%D8%B3%D8%A8%D8%AD%D8%A7%D9%86%DA%A9-%DB%8C%D8%A7-%D9%84%D8%A7-%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%A7-%D8%A7%D9%86%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D8%BA%D9%88%D8%AB-%D8%A7%D9%84%D8%BA%D9%88%D8%AB-%D8%AE%D9%84%D8%B5%D9%86%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%A7%D8%B1-%DB%8C%D8%A7-%D8%B1%D8%A8_1499149322.jpg

 

در مسلخ عشق
۱۳خرداد

 این پیرمرد غذا نخورده است

یادم هست من کودک بودم، روزی پیرمردی برای باغچه ی منزل ما خاک آورد.ماسر سفره بودیم که او آمد. امام گفتند که این پیرمرد ناهار نخورده است.غذای ما زیاد نبود.بعد بشقابی از توی سفره برداشتند و خودشان چند قاشق از غذایشان را در بشقاب ریختند و به ما گفتند:«بیایید هر کدام چند قاشقی از غذای خود را در این بشقاب بریزید تا به اندازه ی غذای یک نفر بشود.»

ما که آن روز غذای اضافی نداشتیم، به این ترتیب غذای آن پیرمرد را آماده کردیم. در عالم بچگی آن قدر از این کار خوشم آمد که نهایت نداشت.[1]

 

این دروغ است

در پاریس، برخی اصرار داشتند از زندگی امام در یک شبانه روز فیلمبرداری کنند؛ من جمله از سفره غذای ایشان.امام فرمودند: « این طوری که شما می خواهید سفره بچینید، دروغ است. زیرا در سفره ما پلو و گوشت و خورشت هم هست. شما می خواهید اینها را نادیده بگیرید و یک سفره ساده درست کنید، این دروغ است.»[2]

 

 

 

 

تعطیلی غیر منتظره

زمستان سال 62 امام دو هفته ملاقاتهایشان را قطع کردند. من تلفنی از جناب آقای رسولی سوال کردم، که چی شد امام مجددأ ملاقاتشان قطع شد؟ فرمودند از روزی که امام شندیدند در غرب کشور کمبود نفت وجود دارد [چون آن سال زمستان سرد بود] دستور دادند بخاری های جماران را خاموش کنند، لذا امام به شدت سرما خوردند.![3]

............

چند روزی که مشغول به مطالعه خاطرات این مرد بزرگ شده ام احساسی عجیبی دارم،این احساس یک پویایی خاص خودش را دارد. تا چند روز پیش اگر می گفتند امام، شاید ساده از کنارش می گذشتم، اما چنان  با خاطراتش مأنوس شده ام که هر چند ساعتی دلم برایش تنگ می شود و برای رفع دل تنگیم شروع میکنم به مطالعه درباره شخصیت این بزرگوار...ای کاش حضورش را درک کرده بودم!!

هر چه فکر کردم چیزی در مورد این مرد بزرگ به ذهنم نرسید الا اینکه بگویم: امام نقش بازی نمی کرد، امام فقط خودش بود. همین!

 

همکاری!!

امام را در کوتاه ترین جمله توصیف کنید! اگر توصیفات از خودتان باشد هم بهتر هست.

............

[1] : فریده مصطفوی- کتاب پرتوی از خورشید، ص

[2] : آیت الله سید محمد موسوی- پابه پای آفتاب،ج5، ص 287

[3] : علی محمد بشارتی- مهدی سیرت،ص83

در مسلخ عشق
۱۱خرداد

پس از انقلاب دانش آموزان سرخ پوست مدرسه راهنمایی مرکزی اسپرینگ دال، در ایالات آرکانزاس آمریکا، نامه ای به حضور امام خمینی(ره) می نویسند و با ارسال یک جفت جوراب کهنه به عنوان هدیه از طرف دانش آموزان مدرسه، از امام می خواهند که یک شیء شخصی خود را هر چند یک جوراب کهنه باشد به عنوان یادبود برای آنها ارسال دارد.

امام که از اوضاع مردم سرخ پوست و سیاه پوست آمریکا در جریان است.همراه جواب نامه یک جلدکتاب برای آنان می فرستد که نشان دهنده  تعالی وترقی انسان درمطالعه کتاب است، نه در نگهداری یک لباس کهنه

اما پاسخ امام:

    بسم الله الرحمن الرحیم

فرزندان عزیز خوب دبیرستان اسپرینگ دال ایالت ارکانزاس آمریکا

نامه محبت آمیز و هدیه ی ارزشمند شما عزیزان را دریافت نمودم. من می دانم که سرخ پوستان و سیاه پوستان در فشار وزحمت هستند. در تعلیمات اسلام فرقی بین سفید و سرخ و سیاه نیست، آنچه انسانها را از یکدیگر امتیاز می دهد تقوا و اخلاق نیک  و اعمال نیک است. از خداوند بزرگ می خواهم شما فرزندان عزیز را موفق کند و به راه راست هدایت فرماید. یک جزوه از کلمات نصیحت آمیز پیامبر بزرگ اسلام را که برای کودکان ایران هدیه داده اند برای شما عزیزان می فرستم و به شما دعای خیر می کنم. امید است در ارزشهای انسانی موفق باشید.

.........

جهت مطالعه نامه عاشقانه امام خمینی(ره) به همسرشان به اینجا مراحعه فرمائید.

و نیز جهت مطالعه مجموعه نامه های امام خمینی به همسرشان سرکار خانم خدیجه ثقفی به اینجا مراجعه فرمائید.

.......

 ........

سوال؟؟!!

به نظر شما چرا امام در نامه به دانش آموزان آنها را به اسلام دعوت نکرد؟(نظراتتان را با جان دل می خوانیم)

........

منبع: کتاب خورشید قرن، ص 56و 57

در مسلخ عشق
۰۹خرداد

یا انیس من لا انیس له

چند روزی تا سالروز رحلت جانسوز رهبر کبیر انقلاب ، میزبان نگاه گرمتان هستیم. امیدواریم بتوانیم برگی از کتاب  سیره این مرد بزرگ ، رهبر ظلم ستیز، امام  خمینی (ره) برگیریم و آن را سرلوحه اعمالمان قرار دهیم.ان شاءالله


 من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند: در را ببندید. بارها و بارها می دیدم که خانم می آمدند و کنار آقا می نشستند؛ ولی امام خودشان بلند می شدند و در را می بستند وحتی وقتی پا می شدند، به من هم نمی گفتند که در را ببندم. یک روز به آقا گفتم: «خانم که داخل اتاق می آیند، همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند.» گفتند: « من حق ندارم به ایشان امر کنم!» حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی نمی خواستند.[1]

متأسفانه دیده می شود در خیلی از خانواده ها ، مرد به دلیل مرد بودن یا به عهده داشتن مسئولیت اقتصادی خانه ، طوری رفتار می کند و  دستور هایی صادر میکند که انگار زن را به اسیری آورده است.و خیلی اوقات در خانواده ها برسر ریزترین مسائل آنچنان زن و شوهر با هم بحث می کنند که اگر همان وقت را برروی مثلا یک کار علمی میگذاشتند مسلما به نتیجه خیلی مطلوبی می رسیدند.

عاملی که در خیلی از خانواده ها بعنوان یک عنصر کمرنگ شده وجود دارد ایثار است. مرد در برابر همسر و زن در برابر شوهر خود ایثار به خرج نمی دهد تا این ایثار باعث الفت و پیوند عاطفی قوی بین اعضاء خانواده شود.

پیامبر اکرم (ص) : یکدیگر را به رفتار نیک با زنان سفارش کنید.

....

[1] : خانم زهرا مصطفوی، دختر امام، برداشت هایی از سیره ی امام خمینی(ره)، ج1،ص85

الهام گرفته از کتاب ( خانواده و امام خمینی ، حسنعلی میرزا بیگی)

در مسلخ عشق
۱۴ارديبهشت
یا انیس من لا انیس له

 

ای کاش می شد برای حروف و کلمات رنگ انتخاب کرد.

مثل آب ، که  رنگش آبی ؛ آتش، سرخ و  سبزه که سبز است.

آن وقت به نظر شما کلمه انتظار چه رنگی میگرفت؟

همه ما از انتظار  دم میزنیم و ادعای منتظر واقعی داریم اما....

خودم را مثال میزنم.

من که ادعای منتظری ام گوش فلک را

کـَر کرده،آیا برای ظهور

امام زمانم (عج)   کاری هم کرده ام؟؟!!


آی رفقا... در عصری زندگی میکنیم که دسترسی به گناه خیلی راحت وآسان است

مبادا راه را اشتباه برویم. عالم اکنون برای رسیدن به خدا تنها یک راه دارد. و آن هم

فرزند زهرا(س)  مهدی صاحب الزمان است.


یادمان باشد وجود غیبت یک امتحان است. هر لحظه ممکن است وقت امتحانت

تمام شود.آیا برای تحویل آماده ای؟


امام موسی کاظم علیه السلام می فرمایند: « هنگامی که پنجمین فرزندم غایب شد،

مواظب دین خود باشید تا کسی شما را از آن بیرون نکند. برای این غیبت آزمونی است

که خداوند با آن بندگانش را امتحان می کند. »[1]

 

 

در مسلخ عشق
۱۴اسفند

بارو بندیل را بسته ایم برای حرکت. بالاخره وقت حرکت فرا رسید.

چقدر سخت است از این امتحان سنگین الهی سخن گفتن. دانش آموزی را می مانیم

که پس از عمری تنبلی، آماده پاسخگویی فقط به یک سوال شده است. مختار است الان

این سوال را بشنود یا روزی دیگر. اما سوال فقط یکی است و امتحان فقط یک مرتبه

. مردد است آیا پاسخ سوال را خواهد دانست یا خیر. دلهره دارد، قلبش می لرزد.نکند

سوال گیج کننده باشد. نکند عجله به خرج داده باشد. نکند از پاسخ در بماد.

ماندن مساوی است با یک سال بیهوده، یا چند سال! به اندازه عمری که کرده ای....

دستهامان می لرزد. ای کاش قبل از آمدن بیشتر فکر می کردیم. قبل از اعلام آمادگی

برای پاسخ به سوال، همه دروس را یک بار دیگر مرور می کردیم،حتی همه زندگی را.

به همین خاطر است که حجاج در حین حرکت، پستی و بلندی های زندگی را صاف و

صوف می کنند. بدی ها را ، کجی هارا، سستی هارا و کاستی ها را.

...اگر دیر می آمدیم ترس این را داشتیم که پرونده مان سیاه تر شود و از پاسخ سوال هر

لحظه دورتر و غافل تر شویم. حال که زود آمده ایم ترس این را داریم که در امتحان بمانیم.



http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1392/7/7/1584910_301.jpg


یا لطیف! ارحم عبدک الذلیل الضعیف

با عرض سلام به همه دوستان مجازی متن نوشته شده http://www.asr-entezar.ir/entezar/wp-content/uploads/2013/08/yar-kojast-.jpgبرگرفته از کتاب یار کجاست؟ از آقای رحیم مخدومی که الحق والانصاف چه زیبا دلهره یک زائر قبل از زیارت خانه خدا را به تصویر می کشد.
در ضمن حضرت آقا بر این کتاب هم تقریظ زیبایی نوشته اند.


و در آخر

فقط مارو حلال بفرمائید  . انشاءالله نصیب شما هم شود.
حتما نائب الزیاره شما خواهم بود.













در مسلخ عشق
۳۰بهمن
چند سالی می شود که منتظرش هستم اما حالا که کمتر از 15 روز دیگر مانده است، نمی دانم چکار کنم. هر چه با خود کلنجار می روم به نتیجه ای نمیرسم.

خدا مرا به خانه اش خوانده است اما لباس وجودم برای مهمانی رفتن به خانه خالق چرک و کثیف است.

گیرم این مشکل درست شد و رفتم. شرم دارم از اینکه باز گردم و باز شروع کنم به عهد شکستن.

http://www.fun.98ia.com//HLIC/8d4409263ac0401b6a14984879584890.jpg


در مسلخ عشق
۲۷بهمن

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) : طَلَبُ الحَلالِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسلِمٍ و مُسلِمَةٍ

کار کردن برای کسب مال حلال، بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.

جامع الاخبار، ص 389، حدیث 1079


مقدمه: متن این نامه را بدقت بخوانید این نامه روایت صادقی از زندگی یک مرد 50 ساله است که به یکی از مسئولین شهرستان نوشته .... من این مرد را کامل می شناسم؛ معتاد هم نیست  و قصد جمع کردن کمک مالی برای این شخص هم ندارم، باور یا باور نکردن این نامه هم با خود شما؛ هدفم از نوشتن این نامه فقط این است که....

نامه را بخوانیم...


با عرض سلام و خسته نباشید خدمت ******** محترم شهرستان ***

اینجانب عبدالرسول******دارای 6 فرزند ، از مردم همین شهرستان می باشم؛ بنده مخارج زندگی خود را از راه کارگری و نان حلال بدست می آورم و هیچ راه درآمدی جز کارگری نداریم؛ چندماهی می باشد که صبح تا ظهر به دکه[1]رفته و دسته خالی به خانه باز می گردم و به سختی به امورات خانواده خود می رسم.

بدلیل نبود کار، داشتن فرزند مدرسه ای، فشار مخارج زندگی و گرانی کالاهای مایحتاج  اقدام به نوشتن نامه به جنابعالی نمودم و آن قدر دستم خالی است که پول قبوض آب و برق و گاز را هم بدهکارم و امکان دارد همین روزها اقدام به قطع آنان نمایند. بیماری بر خود و خانواده ام بسیار فشار آورده و بخاطر نبود پول نمی توانیم به دکتر مراجعه کنیم و بخاطر آبرو مندی نمی توانیم دستمان را جلو هرکس دراز کنیم.

خواهشمندم در صورت امکان؛ اینجانب را در شغلی معرفی کرده تا شرمنده زن و فرزندانم نباشم.

ان شاءالله که در سرای آخرت؛ شرمنده در پیشگاه حق تعالی نباشیم. به امید خدای متعال دعای خیر خود و خانواده ام بدرقه راهتان باشد.


   ومن الله توفیق    

عبدالرسول ******

[1]دکه:  [ در زبان عامیانه و شهر ما به محلی گفته می شود که همه کارگرها که آنروز بیکار هستند صبح زود مثلا ساعت6:30 به اون مکان می روند و منتظر می نشینند تا احیانا کسی به کارگر نیاز داشته باشد و به اونجا مراجعه کند و بین این همه کارگر یکی دونفر انتخاب کند و به سرکار کارگری ببرد، در ضمن دوستان همشهری میدانند که این دکه که عرض کردم ساختمان و یاچیزی دیگری نیست، کارگرها در انتظار در پیاده رو می نشینند تا کار گیرشان بیاید. ]


هدفم از نوشتن این مطلب این بود که مسئولان بدانند که چقدر مسئول هستند. و یادشاان باشد که کم کاری بعضی از آنان پای جمهوری اسلامی ایران نوشته می شود.و تلنگر بود برای خودم که اگر روزی در این کشور مسئولیتی گرفتم بدانم در قیال چه کسانی مسئولم.

خدایا ما را در همه حال به راه راست هدایت کن...

پ ن: یاد داستان مرد ناشناس در کتاب داستان و راستان شهید مطهری افتادم. که امیر المومنین بعد از روشن کردن تنور صورتش راجلوی آتش میگیرد و می فرماید بچش! بچش طعم آتش را...



رسول الله (صلی الله علیه و آله) : اَلْعِبادَةُ عَشَرَةَ اَجْزاءٍ تِسْعَـةٌ مِنْها فی طَلَبِ الْحَلالِ
عبادت ده جزء است که نه جزء آن در کار و تلاش برای به دست آوردن روزی حلال است.


از یاد فقرا غافل نشویم.

در مسلخ عشق
۲۲بهمن

مقدمه

برای درک بهتر صحنه بادکردن یک توپ را در نظر بگیرید. از لحظه ای که شروع میکنند بادش کنند و هر لحظه بزرگ و بزرگ تر میشود و بعد که خوب بزرگ شد. سوزنی تیز در توپ فرو کنند و با چه سرعت تمام بادش خالی می شود.


حال به اصل مطلب می پردازم.

با خود نشسته بودم و حساب می کردم دیروز این کار رو کردم، امروز اون کارو کردم، چند روز پیش فلان کار بزرگ رو انجام دادم....واسه فلانی فلان کار رو کردم؛ هر لحظه داشتم بزرگ و بزرگ تر میشدم، کاملا حس میکردم.

یکی؛ دوتا...8 تا....30 تا... اوووه چندتا قصر دارم غیر از اون ثوابایی که انجام دادم ویادم نبوده حساب کنم. در اوهام خودم غرق بودم و داشتم ثوابای خودم رومیشمردم؛ خوشحال بودم حاسبوا نفسکم قبل ان تحاسبوا [1]

رو انجام دادم.به خودم دلداری میدادم با این همه کار خوب که کردم دیگه هیچ گناهم باقی نمونده همش به خوبی تبدیل شده.برنامه روز اول بهشتمو هم میریختم. روز اول موز و انگور بخورم، روز دوم شیر و عسل ، روز سوم...

یه فکر عالی هم به ذهنم رسید که خیلی باهاش حال کردم.

«حتما با این همه کار خوب هم که انجام دادم پیش خدا آبرویی هم دارم ، چندتا از رفیقام که توی جهنم هستن رو شفیع می شم و میارمشون بهشت ؛ قصر که زیاد دارم 10 تا از قصرام واسه خودشون.اصلا دور هم تو بهشت هستیم و حسابی صفا میکنیم»


پای سیستم دنبال عکسی میگشتم، تمام پوشه عکسارو چک کردم. به یک پوشه که رسیدم مثل همون سوزنه بود، دقیقا حس کردم هر لحظه دارم کوچیک و کوچیک تر میشم.

دوباره نشستم حساب کردم اما ایندفعه نتیجه عکس بود.

تعداد قصرای آتشین که در قهقرای جهنم درست کرده بودم خیلی زیاد بود.

عذاب هام متعدد بودند. از هر نوع عذاب های ذکر شده واسه نمونه یکی داشتم. کوله ای داشتم سنگین سنگین،پر از گناهان زشت!

از اونا زشت تر روسیاهی گناهانی بود که در محضر خدا با پر رویی انجام داده بودم و در قبالش هیچ توبه ای نکرده بود.حسابی سنگین و روسیاه بودم که حد نداشت.

اون لحظه حس کردم روی سنگ غسالخانه هستم و دیگر توبه ام اثر ندارد.










یا رجاء المذنبین : ای مایه امید گنه کاران


[1] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج ‏۱۶، ص ۹۹ ؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ‏۶۷، ص ۷۳.

حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ زِنُوهَا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا وَ تَجَهَّزُوا لِلْعَرْضِ الْأَکْبَر.
ترجمه:
از پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده است: پیش از آنکه به حساب شما برسند خود به حساب خویش برسید، و قبل از آنکه مورد سنجش قرار گیرید خویشتن را بسنجید، و خود را براى رستاخیز بزرگ آماده کنید.


تذکر: در عکس اشتباه ذکر شده از امیر المومنین اصل روایت از پیامبر نقل شده است.



بیا تا برآریم دستی ز دل           که نتوان برآورد فردا ز گل

به فصل خزان درنبینی درخت     که بی برگ ماند ز سرمای سخت

برآرد تهی دستهای نیاز            ز رحمت نگردد تهیدست باز

مپندار از آن در که هرگز نبست    که نومید گردد برآورده دست

قضا خلعتی نامدارش دهد             قدر میوه در آستینش نهد

همه طاعت آرند و مسکین نیاز    بیا تا به درگاه مسکین نواز

چو شاخ برهنه برآریم دست       که بی برگ از این بیش نتوان نشست

خداوندگارا نظر کن به جود           که جرم آمد از بندگان در وجود

گناه آید از بندهٔ خاکسار                به امید عفو خداوندگار

کریما به رزق تو پرورده‌ایم            به انعام و لطف تو خو کرده‌ایم

گدا چون کرم بیند و لطف و ناز       نگردد ز دنبال بخشنده باز

چو ما را به دنیا تو کردی عزیز        به عقبی همین چشم داریم نیز


سعدی شیرازی

باسلام و ضمن عرض پوزش از دوستانی که مدتی است نتوانسته ام به وبلاگهایشان سر بزنم. امید وارم این مطلب اول برای خودم و بعد دیگر دوستان مفید واقع شود.

در مسلخ عشق
۰۳بهمن
بعد از سلام نماز، دستش را کمی بالا آورد.
از دوستانش خجالت می کشید اما چاره ای
نداشت بالاخره دلش رضا دادو دستش را بالا گرفت و زیر لب چیزی گفت...الهی آمین!

*

راه 10 دقیقه ای مدرسه تا خانه را 6 دقیقه دوید.کیف سنگین مدرسه اش را گوشه ای پرت کرد و انگار که کوه کنده باشد کنار تلویزیون ولو شد.چند دقیقه ای نگذشته بود که یادش افتاد و سریع به تلفن هجوم برد و به سرعت شماره پدر را گرفت صدای بــــــــــــــــوق ..... بــــــــــــــــــــــوق تلفن وجودش را می آزرد.نگاهی به ساعت انداخت؛ ساعت 1:40 بود با انگشتانش حسابی کرد.
پدر جواب داد.: الـــــو  الــو سلام بابایی خوبی؟
از مدرسه اومدی؟ الـــــــو امیر؟؟!!
- سلام بابا، مامان چی شد؟ عمل شد؟
- آره الان 3 ساعتی میشه که اتاق عمل هست.امیر جان از توی یخچال؛ برنج دیروز گرم کن، بخور..
- بابا !! دکتر نگفت عمل مامان کی تموم میشه؟؟...
-دیگه کم کم تمومه ... امیر یادت باشه گاز رو روشن نگذاریا!!
-باشه...
گوشی را گذاشت ؛ با اینکه صبحانه نخورده بود اما اصلا گرسنه نبود.به اتاقش رفت؛ حسابی شلوغ و بهم ریخته بود.برای اینکه مامان رو خوشحال کنه شروع کرد به تمیز کردن اتاق دو ساعتی گذشت و حسابی خسته شده بود.زنگ خانه را زدند؛ خاله بود. از چشمان قرمز و پر از اشکش همه چیز را فهمید.نگاهی در چشمان خاله انداخت و پرسید: مامان مـُــــــرد...

این دفعه دیگر خجالت نکشید با گریه وزاری دستانش را بالا بردو گفت خدایا غلط کردم من طاقت جام بلا ندارم. خدایا!! مامانم رو بهم پس بده...خـــــــــــــــــدا خدا....

*

بعد از سلام نماز، دستش را کمی بالا آورد. از دوستانش خجالت می کشید اما چاره ای نداشت بالاخره دلش رضا داد و دستش را بالا گرفت و زیر لب گفت...

هرکه در این بزم مقرب تر است                                جام بلا بیشترش می دهند

خدایا میشه کمی از این جام بلا به من هم بدی تا از مقربین به درگاهت بشم. الهی آمین!



و گاهی حکایت ما این طور است از خدا چیزی می خواهیم که در قد و قواره و  اندازه ما نیست...



خدا رحمت کند آیت الله مجتهدی تهرانی، ایشون می فرمایند:


اگه گوشه ی دلمون به جایی متوجه هست که کسی کار مارو درست کنه نمیشه..خدا..خدا..خدا

دانلود 


بابت این که مدتی بین شما دوستان نبودیم عذر می خوام.

انشاءالله که بتونم باز هم از مطالب گهربار شما بزرگواران استفاده ببرم.



در مسلخ عشق
۲۷آبان
یا انیس من لا انیس له

دقیقا 4 ماه پیش رفتیم طرح ولایت کشوری،واقعا جای تمامی دوستان خالی،عالمی داشت واسه خودش...

هر وقت یاد خاطرات اون 48 روز طرح ولایت می افتم دلم میگیره،طرح ولایت واسه خودش بهشتی بود،بهشت.

واقعا انسان مجالی پیدا میکرد واسه خودسازی دلم برای اون روزا حسابی لک زده...

بگذریم!بهمون پیام کردند که ممکن هست توی طرح ولایت بریم دیدار رهبر؛ ومن هم بعد از دریافت اون پیام ویک روز قبل از اعزام به طرح پست قبل رو نوشتم. و یکی از آرزوهای ما اونجا این بودیم بریم دیدار حضرت آقا اما مثل اینکه لایق نبودیم.ولی بجاش تونستیم یار ورفیق حضرت آقا، علامه مصباح رو زیارت کنیم و حداقل دست خالی از طرح نیاییم

اما امروز،... موضوعش مفصله

ولی زنگ زدن که نام پدرت چیه...من هم گفتم و بعد بدون هیچ مقدمه ای پرسیدن که دلت میخواد حضرت آقا رو ببینی؟

من هم گفتم کی دلش میخواد که ایشونو زیارت نکنه...بعد گفت بین چند نفر قرعه کشی کردیم و اسم شما در اومده وفردا صبح ساعت 5:30 حرکت هست.

دوستانی که واسه پست قبل کامنت گذاشتن من تمام کامنتهاتونو خوندم و مطمئن باشید اونجا بیادتون خواهم بود...

حلال بفرمائید.

یه عذر خواهی : مدتی هست بخاطر مشغله های فکری وکاری از نوشتن معذوریم باز هم حلال بفرمائید.

در مسلخ عشق
۲۷تیر
باسلام خدمت دوستان حقیقی ومجازی!

چند مدتی نیستم وممکن هست این غیبتم به یک ماه هم بکشه وشاید هم بیشتر.

اول حلال کنید،دوم حلال کنید،سوم دعا کنید

دیشب پیام دادن که ممکن بریم دیدار آقا...

از دیشب تا حالا خیلی خوشحالم...

یه سوال عمیق:

اگر یک روز بهتون بگن میتونید با مقام معظم رهبری خصوصی صحبت کنین،

اولین جمله ای که به ایشون میگید چی هست؟



http://www.leader.ir/media/album/news/22411_216.jpg
در مسلخ عشق
۱۷تیر
کتاب خواندن را یک فریضه بدانید؛ بسیجی کم مطالعه بدرد انقلاب وبسیج نمیخورد.اصلا آفت جان بسیج است.


در مسلخ عشق
۲۹خرداد

یا انیس من لا انیس له

میمری، تورا در قبری سخت و زبر می خوابانند. کوله ای گل وخاک بر رویت میریزند که نتوانی فرار کنی.

تنهای تنها ، در گوشه ی تاریک نشسته و به اندام بی جان خودت زل زده، از بس که داد و فریاد کرده ای که من را تنها نگذارید دیگر نای گریه کردن را نداری.

کم کم پرده سیاه شب زمین را سخت در آغوش میگیرد و صدای جیرجیرک ها سکوت غمناک قبرستان را  خورد و ریزریز می کند.نمناکی و تنگی قبر حالتی خفه کننده دارد و تورا در بهت قرار میدهد. حالتی خفه کننده به تو دست می دهد چنان که گویی سالهاست که نفس کشیدن را فراموش کرده ای. آن قدر بدنت را دوست  داری که نمی توانی برای فرار از شر عذاب های قبر او را تنها گذاشته و به جای دیگر بروی، ترس از عذاب قبر و گناهانت روح جوان اما سیاهت را تکه تکه میکنند ومانند خوره به جانت می افتند. بدنت پس از ساعتی فشار هایی می بیند، آن قدر سخت که گویی هر چه شیر مادر در زمان نوزادیت خورده ای از اندامت بیرون زده و آن قدر در فضای غربت زده به تو سخت میگذرد که با خودت میگویی؛ دیدی نه پدر! نه مادر! نه خواهر! نه برادر! نه قوم! نه خویش! نه غریب؛  هیچ کس و هیچ کس به دادم نمیرسد.

اینجاست که میفهمی تنهایی یعنی چه، اینجاست که میفهمی که شیطان بدردت نمی خورده، وحسرت روی حسرت

نگهبان قبرستان آمده است تا بیل جامانده، بر سر قبرت را بردارد. دل خوش میکنی و دست به دامن نگهبان غسال میشوی! اما چه فایده اوهم مثل بقیه نمی شنود، انگار که مادرزاد کر بوده است.

دیگر ترس تمام وجودت را فرا گرفته، دائم به فکر آینده شومی که برای خودت رقم زده ای می افتی وگریه و زاری میکنی، با خود میگویی ای کاش در دنیا گناه نمی کردم و اطاعت خدا میکردم. اما چه فایده دیگر دیر شده است.آن قدر ترس رعشه بر اندامت می اندازد که جز با بردن نام خدا کلمه ای یاد نداری.

اما ندایی در گوشت زبانه میکشد و رعشه اندامت را پس از شنیدن این آیه شدیدتر میکند، وآن چیزی نیست جز عذاب الحمیم.

خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَاء الْجَحِیمِ ‏ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ ‏ (48) ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ‏ (49)

(به مأموران دوزخ فرمان داده می‌شود): این کافر فاجر را بگیرید و به میان دوزخ پرتابش کنید .‏ ‏ (47) سپس بر سر او آب جوشان بریزید ( تا بر عذاب و دردش افزوده گردد ) (48) ( و به وى بگویید) بچش که تو همان نازپرورده گردن کشى هستى (49)

سوره مبارکه دخان آیه 47-49



یادمان باشد مرگ نصیب همه می شود حتی ما.و یادمان باشد این دنیا کاری نکنیم که فردا در قبر سردر گم بمانیم.

کسی با شناسنامه مسلمانی به بهشت نمیرود، مسلمانی به عمل است و تا دیر نشده دست به کار شویم.

خدا با آغوشی باز منتظر ماست. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید، آغوش خدا را با آغوش آتش وعذاب جهنم معاوضه نکنیم.


ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :

شیطان بیست وچهار ساعته مواظب شماست، داداش جون!

او تورا می بیند وتو او را نمی بینی، ولیکن همین که از ذکر خدا غافل شدی؛ در دام شیطان می افتی...

*از کتاب چند جمله برای دل تو داداش جون -آیت الله حق شناس تهرانی(ره)*


http://media.jamnews.ir/Original/1391/06/16/IMG01305723.jpg


http://maddahi.net/my/images/others/qabrestan01.jpg


http://www.uploadtak.com/images/v4212_______.jpg


بخش معرفی :

به این لینک سلوک سجادیه مراجعه فرمایید. مطالب زیبایی در این وبلاگ نشر داده شده است.


روز ِ جـــــمعه استـــــــ

«اذهبــــــوا فتجسّــــسوا مـــن یوسفـــــ»

"بـــرویـــد دنبـــال یوسُفـــــ بــگردیــد"

ســـوره یوسفــــــ 88


در مسلخ عشق
۲۷خرداد
افسران - بجای طعنه



در شرایط گوناگون چشمتان به دو لب سید علی باشد. اگر او گفت بمیرید،بیاد مرد!!!

در ظهور آقا،کسانی در مسائل فتنه گون مقاوم می ایستند که در زمان غیبتش تمرین کرده باشند.
پس یادمان نرود تمرین منتظر بودن را..


ببخشید مدتی نیستم ...نه که نیستم ، هستم ولی نیستم
عمرا اگر فهمیده باشید.
در مسلخ عشق