در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

یاد گارم را جا گذاشته ام، یاد گاری جز خدایم برایم نمانده است....

آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۲ مطلب با موضوع «جامعه» ثبت شده است

۰۵بهمن

در قفس تنها یک غزل خواند

قناری بی نام و نشان

اسیری و اسیری و اسیری

قفس

 .

.

.

http://id.bayan.ir/bayan/profile/avatar/Dd4BP7VPKcH6V5dgUMsi-Rjl9Fc%3D/

هدیه وبلاگ رفاقت به سبک شهید در مورد قفس نشینان

خیلی زیباست؛  ارزشش از این پست بسیار بالاتر هست؛ حتما ببینید.

در مسلخ عشق
۲۴دی

ابر گریان

بگذارید ابر بگرید

دیگر زمین طاقت دیدن بغض آسمان را ندارد...

+

عکس مربوط میشه به ایام اربعین امسال(94) پشت مرز عراق؛ توی خاک شلمچه جا موندیم. اربعینی داشتیم در کربلای ایران.

لحظه های سخت عمرم همیشه جاموندن از قافله کربلا بوده.

در مسلخ عشق
۲۸تیر

بعضی ها حرفهایشان چقدر شنیدنی است،

.

اما فقط برای

.

یک بار...

.

یک بار

در مسلخ عشق
۲۲تیر

تاریخ زندگی ات را خودت ثبت کن!

تا مورخان هوس باز اشکت را به گریه و

لبخندت را به خنده تحریف نکنند...

تحریف

+

از دست برخی آدمها...

آنطور که دلشان می خواهد از تو برداشت می کنند نه آنطور که هستی....

در مسلخ عشق
۱۵تیر

هر چقدر هم که در بیداری بلند فریاد زنی،

عاقبت در سکوت چشم فرو خواهی بست.

تضاد فریاد و سکوت

یا مُغیثَ مَن لا مُغیثَ لَه

ای پناه بخش کسی که جز تو پناهی ندارد

(دعای جوشن کبیر)

در مسلخ عشق
۰۸تیر

عکسها برخلاف آنچه که تصور میکنی؛ با تو

حرف نمی زنند. تنها تو را گول می زنند...

عکس ها بر خلاف تصور

+ چقدر ساده ایم ما آدمها گاهی دنیایمان ؛ را روی یک عکس می سازیم؛ بی آنکه بدانیم این، تنها بخشی از آنی هست که ما نمی بینیم...

در مسلخ عشق
۰۳اسفند

عجیب مردمانی هستیم ما...

آرزویش می کنیم.

همین که آمد؛ از دستش به چترها پناه می بریم...

در مسلخ عشق
۱۶بهمن

هرچقدر هم که راست باشی ،

دست سخت روزگار،

از تو راست تر ها را هم؛ خم کرده است...

در مسلخ عشق
۱۷خرداد
یا انیس من لا انیس له

سلام علیکم به همه دوستان، خدا رو شکر؛ هفته پیش امتحاناتم تموم شد. باهر ذلتی بود گذروندم ؛ توی این هفته برای وبلاگ چند تا موضوع در نظر گرفته بودم که طی چند تا پست بزارم، اما وقتی دست به کی برد شدم دیدم نه مثل اینکه هیچی بلد نیستم و نشستم حسابی مطالعه کردم و تحقیق و پرسجو کردم، گاهی وقتا یک کتاب 700صفحه ای آسیب شناسی احزاب و جریان شناسی های سیاسی و وقایع مختلف سیاسی که بعدا پستهایی در موردش میزارم خوندم؛ به جرأت میگم در هیچ کدوم از این چندتا کتابای سیاسی پایبندی نسبت به ولایت فقیه برام بارز نشده بود.(البته نمونه از ولایت باوری را در کتاب های دفاع مقدس زیاد دیدم)

اما در عوض دو کلوم حرف با یک نفر یا چند نفر به اندازه این چند کتاب بهم درس ولایت پذیری داد.و بهم یاد داد که ولایت طرفدارانی دارد که من مدعای بی عمل آخرین نفر در این صف آسمانی هستم.امروز میخوام سه تا از اون دو کلوم ها رو بیان کنم


دو کلوم اول

پنجشنبه گذشته، رفته بودم فاتحه خونی یکی از دوستان دانشگاهی رو دیدم ، ایشون از اون دسته آدمایی بود که ولایت فقیه رو قبول نداشت...

خلاصه بعد از سلام واحول پرسی و چند دقیقه بحث در مورد کانداهای شورای شهر؛

گفت : خیلی دلم می خواد برم سپاه به آقا خدمت کنم

من با تعجب نگاهی بهش کردم وگفتم،چی شده ؟ توکه از سپاه خیلی بدت می اومد؟

گفت: تازه فهمیدم آقا چه نازنینی هست، دلم می خواد برم توی سپاه و بشم محافظ آقا و جونمو در راهش بدم

آقا این روزا خیلی دست تنهاست، خیلی مظلوم هست، مرده مرد میفهمی؟!!حیف که تازه شناختمش

دلم می خواست الان پیش آقا بودم وبهش میگفتم : آقاجان من 23سالم هست وتا الان اصلا رأی نداده ام، اما امسال فقط به عشق تو می خوام رأی بدم.



دو کلوم دوم

چند روز پیش با آقا علیرضا(پسر خواهرم) که 6 سالش هست داشتم بازی میکردم، نمی دونم چی شد و موضوع به کجا رفت ولی اصلا ربطی به انتخابات هم نداشت ...

یهو زد تو وادی انتخابات وگفت: دایی ما باید بریم رأی بدیم!

من: چرا باید رأی بدیم؟

آقا علیرضا: آخه اگه ما رأی ندیم، خارجیا خوشال میشن (منظورش همون دشمنان اصلی ما)

من: خب خوشحال بشن، مگه چه میشه؟

آقا علیرضا: [با لحنی تند وعصبی] نــــــــــــــــــــه  اگه اونا خوشحال بشن رهبر ناراحت میشه، تو خوشت میاد رهبر ناراحت بشه


دو کلوم سوم

توی صف نونوایی ایستاده بودم، بحث بین مردم کشید به قیمت سیب زمینی و ادامه پیدا کرد و رسید به بالا رفتن قیمت ها، پیرمردی که تازه سر و صورتش رو اصلاح کرده بود و مورچه روی صورتش بکسل باد میکرد و حسابی خوش تیپ بود گفت : اگر همین امروز نون گیرم نیاد و گشنگی بکشم، وسر سفرم غذا نباشه بازهم رأی میدم چون رهبرم تکلیف کرده...

یه مرد مسن هم با متانت گفت : به کوری چیش(چشم) اونایی که نمی تونن ببینن مردم ایران رو پای خودشون وایسن تو انتخابات میرم و مثل زمان جنگ که تنها پسرم رو فرستادم برای مقابله با صدام، حالا هم به وظیفه ام عمل میکنم وجلوی دشمن با همین جان هم که شده می ایستم.

از صف خواهران هم صدایی اومد یه خانم گفت : خدا ذلیل کنه اونایی که نمی خوان بزارن لبخند رو لب آقامون باشه و نمی خوان بزارن مردم جمعه پای صندوق رأی بیان

بلافاصله بعد از تمام شدن حرف خانمه،پسر جوونی که پشت سرمن بود و به احتمال زیاد 3ساعت پای آیینه بوده که موهاشو درست کنه و روی پیرهنش عکس یکی از خواننده های فراری از ایران بود. واصلا در مخیله ام نمی گنجید که او این جمله رو بگه

گفت: برای نابودی دشمنان وسلامتی مقام معظم رهبری صلوات.

وسط صلوات بود که من نوبتم شد ونون بربری رو گرفتم وبا تعجب از صف بیرون زدم.

در طول راه مثل این فیلما سیلی به خودم می زدم، آب میپاشیدم به صورتم، بالا پایین می پریدم (البته نه به این حادی) که نکنه خواب باشم. چون توی این بیست سال عمری که از خدا گرفتم تا الان توی نونوایی همچین چیزی ندیده بودم. ودر راه به خودم فحش میدادم که ولایت مداری به عمل است نه حرف وامروز تو در صف ولایت مدارها آخرین نفر هستی.

واین است که نانوایی محل خلق حماسه میشود

افسران - راهبر امت گفت:



http://www.afsaran.ir یک سایت خوب در زمینه روشنگریست.حتما مراجعه کنید

*با عرض پوزش جهت طولانی شدن پست*


ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :
عمل مستحب اگر به عمل واجب زیان رساند.انسان را به خدا نزدیک نمی کند.


(نهج البلاغه حکت39)














در مسلخ عشق
۲۸فروردين
یا انیس من لا انیس له

نگاه های سنگین مردم روح کوچکش را آزرده وگاهأ زیر فشارهای دلسوزی له می کردند.گاهی هم صدقه سری وزوزی نثار روح چروک خرده اش میکردند.

نگاه هایی که قدم ها او را تماشا و بدرقه اش میکردند. نگاه های پراکنده مردم آنقدر درد آور بود که انگار مجرمی را شلاق می زدند.

از افکار این قوم ترسیده و به خانه پناهنده شد.خانه ای که تا چند ماه قبل پر از خنده و قهقهه بود.اما امروز سکوت عجیبی آن را در آغوش گرفته است.

کلید را که بر روی قفل خانه انداخت،سایه شوم ضعف وناتوانی بر اندام نحیفش سیطره کرد.

باسلامی ضعیف و رنگ و رو رفته وارد خانه شد.

هوای خنک اتاق او را به آرامش ویژه ای می خواند.پلک ها سنگینی میکردند ودیگر طاقت دیدن این همه زیبایی های دنیا را نداشتند.آرام سر را برروی بالشتک بی جانش گذاشت و در دریای اندیشه ها غرق شد.ساعتی بیشتر نخوابیده بود که صدای زنگ تلفن او را از خواب نیمه جان بیرون کشید .

مادر گوشی را برداشت.

طبق معمول خاله زنک بازی های زنان اقوام شروع شده بود.پس از احوال پرسی صدای مادر کمرنگ شد.

چشمان نیمه بسته اش را باز و گوش ها را تیز کرد تا ببینید مادر چه میگوید.

درست حدس زده بود مادر باز گریه میکرد و با لحنی پر از بغض از جوایهای منفی آزمایشات میگفت.

یا پس از آهی سرد تعریف میکرد: دیشب که طفلک از سنگینی قرص ها از حال رفته بودپدرش به دکتر زنگ زد.دکترش گفت:که دیگر کاری از ما برنمی آیدفقط دعا کنید...

دلش گرفت پتو را به سر کشید و آرام آرام اشک ریزان، از خدا طلب مرگ می کرد.

نه اینکه دیگر طاقت درد را نداشته باشد.نه!

از این می سوخت که چند ماهیست خنده را از لبان مادر ربوده

از این می سوخت که امروز پدرش برای دوا ودرمان او ماشینش را فروخته

از این می سوخت که خواهر کوچولوی 4 ساله اش جلوی او دائم روسری سرش می کند تا آبجی زهرا دلتنگ موهایش نشود....

هر روز برای دیدار با خدایش دعا میکرد.

از جشن تکلیف سال قبل تا الان مراقب بود حتی یک نمازش هم قضا نشود.فقط بخاطر اینکه خدا از دستش راضی باشد.

وچه زود خدا دعایش را مستجاب نمود.

از آن روز به بعد خواهر کوچولو هرچه نقاشی می کشد،برای دختربچه های توی نقاشی مو نمی گذارد.

از آن روز به بعد پدر دیگر کمتر می خندد و روز به روز شکسته تر می شود.

از آن روز به بعد هروقت مادر اسم سرطان خون و دختر ده ساله به گوشش می خورد.نقش،برزمین و از دهانش کف می آید.


سلام این مطلب رو به چند دلیل گذاشتم.

1-برای شفای همه مریضا دعا کنیم

2-خدارا در هر حال شاکر باشیم

3-قدر سلامتیمان و زندگی ای که میکنیم بدانیم.

4- فکر نکنیم هر چه سنگه برا پای لنگه،همه به اندازه خود مشکل دارند.

5- در مشکلات خدا را فراموش نکنیم.

6-یادمان نرود*هر که در این بزم مقرب تر است       جام بلا بیشترش می دهند.*

7-واگر هم مشکلی برایان پیش آمد معنایش این است که بیشتر به خدا توجه کن نه اینکه از خدا دوری کن

8- به یکدیگر در مشکلات کمک کنیم،نگوئیم این مشکل اوست و به ما ربطی ندارد.

9-این کامنت خانم انسیه مهدوی هم بی اثر نبود.*سلام..موضوع انشاء را برای کسانی بنویسیم که هفت سین هرسالشان را با سین سرطان آغاز میکنند......درپناه حق*

10-مرگ پایان کار مانیست.

و...

ودر آخر

ببخشد طولانی شد.این پست با عکساش زیبا میشه حتما عکسا رو در ادامه مطلب ببینید.

التماس دعا برای همه مریضهامخصوصا کودکان سرطانی



ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :

راضی بودن وخرسندی؛همنشین خوبی در زندگی است.

(نهج البلاغه، حکمت 132)



در مسلخ عشق
۲۲بهمن
یا انیس من لا انیس له

چند روزی بود حالم حسابی گرفته بود،نمی دونم چرا در ظاهر خوشحال بودم ولی وقتی نماز میخوندم حواسم همه جا بود الا خدا !!! خیلی عصبانی بودم هر کاری میکردم [ به قول دوستان کانکت بشم ] نمی شد

مثلا سعی میکردم قبل از نماز کمتر شوخی کنم وبخندم یا اینکه کمتر به فکر دنیا باشم و از این جو کارا

خلاصه هرکاری میکردیم نمیشد واقعا داشتم نا امید میشدم

تا اینکه یه روز صبح حدودا ساعت5:15بود از خواب بلند شدیم که بریم مسجد

بیرون که اومدم تازه فهمیدم که امروز چقدر هوا سرده

نزدیکای مسجدجمکران که شدیم یه چیزی دیدم خیلی تعجب کردم والبته یه کم ترسیدم ، باور نکردم به خودم گفتم چون هوا تاریکه داری اشتباه میکنی، وبه بچه ها که باهم بودیم چیزی نگفتم

1ساعت بعد

 موقع برگشت دوباره همون صحنه رو دیدم نزدیک که رفتم واقعا برام عجیب بود

اون صحنه ای که من به راحتی از کنارش عبور کرده بودم ، زنی بود مسن که از ساعت 5:30صبح که ما از آنجا رد شده بودیم نشسته بود واز سرما یک پتو به دور خودش پیچیده بود. و رو به رویش  کاسه ای آهنی گذاشته بود که اگر پول های خورده درونش را میشمردی بیشتراز 500 تومان نمیشد

و کنار کاسه، شیششه شیر نوزادی گذاشته بود که خالی از شیر بود وصدای گریه نوزاد...

او در آن سرما گدایی میکرد اما من ...

بــگـــذریـــــــم.ـ.ـ.

انجا بود که فهمیدم  باید گدایی کنم

انجا بود که فهمیدم چرا نمازام دیگه حس و حال خوبی نداره

فهمیدم ، من هنوز درک نکرده بودم که نیاز مندبه وجودی غنی و بی نیاز هستم

اگر درک کرده بودم باید خدا را از خدا گدایی میکردم....





ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :


اَللَّهُمَّ اجْعَلْنى اَصُولُ بِکَ عِنْدَالضَّرُورَةِ،وَاَسْئَلُکَ عِنْدَالْحاجَةِ،وَاَتَضَرَّعُ اِلَیْکَ عِنْدَالْمَسْکَنَةِ

الهى چنان کن که با نیرو و قدرت تو به شداید حمله کنم، و به وقت نیاز به گدایى از تو برخیزم، و در بیچارگى به پیشگاه تو بنالم

صحیفه سجادیه دعای مکارم الاخلاق



در مسلخ عشق
۱۲بهمن
ازدواج در اسلام یک سنت الهی و یک حکم فطری و هماهنگ قانون آفرینش است. انسان برای بقا نسل و همچنین آرامش جسم و روح ازدواج می کند، اما گسترش ارتباطات به ویژه اینترنت در سال های اخیر، دوام و پایداری برخی از ازدواج ها را با تهدید روبرو کرده است.

پسر جوان بی خیال و سرحال، پای رایانه شخصی خود نشسته و با زدن دکمه اینتر کیبرد، وارد دنیای شگفتی ها می شود. بلافاصله بعد از اتصال وارد یکی از چت روم های همیشگی می شود که کم کم پاتوقش شده و نام مستعارش در آن روم برای همه آشنا است.

شروع می کند از هر دری صحبت کردن و نوشتن! ناگهان متوجه یک نام جدید می شود که به نظرش زیباست. برای دادن پیغام خصوصی وسوسه می شود.

سلام چه اسم قشنگی، اسم واقعیته یا مستعاره؟
معلومه که اسم خودمه چرا باید با اسم مستعار بیام؟
خوب همین طوری پرسیدم آخه اسم واقعی خودم یه چیز دیگه است! حالا اسم، تاریخ تولد و محل سکونت می دی؟
و...


ماجرا از اینجا آغاز می شود. کم کم هر دو طرف به این نتیجه می رسند که قرار ملاقات های یاهو مسنجر راه خوبی برای ابراز احساسات نیست و آنچه در دل دارند را به خوبی نمی توانند بیان کنند پس کار به رد و بدل کردن تلفن و مکالمات پی در پی می انجامد و سرانجام یک قرار ملاقات و عشقی که می اندیشند با شناخت کامل به وجود آمده است!

مدام با هم بیرون می روند و از همه جا خاطره می سازند، حرف های عاشقانه می زنند. مدام سعی می کنند به هم ثابت کنند که تو همان هستی که من می خواستم و این جمله کم کم ملکه ذهنشان می شود.


 

////من خودم که خیلی خوشم اومد شما به شما هم توصیه میکنم بقیش بخونیدضرر نمیکنید راستی بیاید نظرتون بگید که ازدواج اینترنتی از نظر شما خوبه یابده؟////



در مسلخ عشق