بارو بندیل را بسته ایم برای حرکت. بالاخره وقت حرکت فرا رسید.
چقدر سخت است از این امتحان سنگین الهی سخن گفتن. دانش آموزی را می مانیم
که پس از عمری تنبلی، آماده پاسخگویی فقط به یک سوال شده است. مختار است الان
این
سوال را بشنود یا
روزی دیگر. اما سوال فقط یکی است و امتحان فقط یک مرتبه
. مردد است آیا پاسخ سوال را خواهد دانست یا خیر. دلهره دارد، قلبش می لرزد.نکند
سوال گیج کننده باشد. نکند عجله به خرج داده باشد. نکند از پاسخ در بماد.
ماندن مساوی است با یک سال بیهوده، یا چند سال! به اندازه عمری که کرده ای....
دستهامان می لرزد. ای کاش قبل از آمدن بیشتر فکر می کردیم. قبل از اعلام آمادگی
برای پاسخ به سوال، همه دروس را یک بار دیگر مرور می کردیم،حتی همه زندگی را.
به همین خاطر است که حجاج در حین حرکت، پستی و بلندی های زندگی را صاف و
صوف می کنند. بدی ها را ، کجی هارا، سستی هارا و کاستی ها را.
...اگر دیر می آمدیم ترس این را داشتیم که پرونده مان سیاه تر شود و از پاسخ سوال هر
لحظه دورتر و غافل تر شویم. حال که زود آمده ایم ترس این را داریم که در امتحان بمانیم.
فقط مارو حلال بفرمائید . انشاءالله نصیب شما هم شود.
حتما نائب الزیاره شما خواهم بود.