يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۲۷ ق.ظ
چقدر لرزیدم...
آنگاه که در آن روز سرد زمستانی ، پیرمرد فقیر محله؛ می لرزید ومن به لطف کت و کلاه بافتنی ام، گرمم بود.و چه گرم و صمیمانه؛ او مرا با نگاهش دنبال می کرد.که هیچ گاه، به این اندازه به خود نلرزیدم...
۷
۰
۹۳/۱۰/۲۸
پاسخ:
سلام من هم از عکسش خیلی خوشم اومد.
دست عکاسش درد نکنه.
پاسخ:
سلام...
دردش هم از نوع لرزناک..
پاسخ:
سلام.
هوای جیب ما هم داشته باشید.اگر تا این حد بود که نمیلرزیدم.
اما واقعا اگر خیلی از دارا ها هوای ندارا رو داشتن چه خوب می شد.
پاسخ:
سلام.به روی چشم. اومدم
پاسخ:
سلام...
کوه تجربه هستند این بزرگان
پاسخ:
سلام؛
خدا کند کمی حواسمان به دور وبرمان باشد؛ شاید کسی بتوانیم دست کسی را بگیریم.
پاسخ:
ای داد...
سلام علیکم
پاسخ:
سلام.خدا کند حداقل روی خودم تأثیر بگذارد.
پاسخ:
سلام ممنون از دعوتتون
پاسخ:
سلامی دوباره. حرفتن رو کامل قبول دارم.
مذاق مردم چیزی میطلبه که طی اون نتیجه کار رو حدس بزنند.
پاسخ:
سلام؛ اومدم یه سری تو وبلاگ؛ کار جالبی بود...
روش صحیح نگارش و دستوری فارسی.
پاسخ:
سلام بر دوست خوبمانشما دوست عزیز
اسم قشنگ و با اقتداری دارید.
فرهنگ پرواز...
حتما سر میزنم و ممنون از دعوتتون
پاسخ:
سلام...
ممنون از حضورتون
پاسخ:
سلام ممنون با حضور ادبیتون فضای محقر وبمون را خیلی تلطیف کرد.
موفق باشید.
پاسخ:
حقیقت تلخیست که وجود داره
پاسخ:
سلام؛ ممنون از دعوتتون
پاسخ:
سردی این سرماها را فقط به گرمی دستان خدا و دوستان خدا میشود طی کرد.
البته عکس بیشتر از متن