۰۳دی
چه سمفونی ناموزون ولی زیبایی ایجاد کرده بود؛ انگشتان ترک خورده پیرمرد ضعیف!
رینگ رینگ...
آنگاه که بر سر پیچ کوچه های باریک اما صمیمی؛ دست چروک و خشکیده اش؛ زنگ خسته دوچرخه اش را نوازش میکرد.و پاهای بی رمقش ملتمسانه بر رکاب دوچرخه ای فرتوت فرود می آمدند تا او سرعت گیرد و از یادها عبور کند.
و در این بازی زمانه هرگز مقایسه نخواهم کرد؛ صداقت زنگ دو چرخه ی سالخورده آن پیرمرد را با بوق ماشین های شیک جوانان امروزی...
رینگ رینگ...