نگاه های سنگین مردم روح کوچکش را آزرده وگاهأ زیر فشارهای دلسوزی له می کردند.گاهی هم صدقه سری وزوزی نثار روح چروک خرده اش میکردند.
نگاه هایی که قدم ها او را تماشا و بدرقه اش میکردند. نگاه های پراکنده مردم آنقدر درد آور بود که انگار مجرمی را شلاق می زدند.
از افکار این قوم ترسیده و به خانه پناهنده شد.خانه ای که تا چند ماه قبل پر از خنده و قهقهه بود.اما امروز سکوت عجیبی آن را در آغوش گرفته است.
کلید را که بر روی قفل خانه انداخت،سایه شوم ضعف وناتوانی بر اندام نحیفش سیطره کرد.
باسلامی ضعیف و رنگ و رو رفته وارد خانه شد.
هوای خنک اتاق او را به آرامش ویژه ای می خواند.پلک ها سنگینی میکردند ودیگر طاقت دیدن این همه زیبایی های دنیا را نداشتند.آرام سر را برروی بالشتک بی جانش گذاشت و در دریای اندیشه ها غرق شد.ساعتی بیشتر نخوابیده بود که صدای زنگ تلفن او را از خواب نیمه جان بیرون کشید .
مادر گوشی را برداشت.
طبق معمول خاله زنک بازی های زنان اقوام شروع شده بود.پس از احوال پرسی صدای مادر کمرنگ شد.
چشمان نیمه بسته اش را باز و گوش ها را تیز کرد تا ببینید مادر چه میگوید.
درست حدس زده بود مادر باز گریه میکرد و با لحنی پر از بغض از جوایهای منفی آزمایشات میگفت.
یا پس از آهی سرد تعریف میکرد: دیشب که طفلک از سنگینی قرص ها از حال رفته بودپدرش به دکتر زنگ زد.دکترش گفت:که دیگر کاری از ما برنمی آیدفقط دعا کنید...
دلش گرفت پتو را به سر کشید و آرام آرام اشک ریزان، از خدا طلب مرگ می کرد.
نه اینکه دیگر طاقت درد را نداشته باشد.نه!
از این می سوخت که چند ماهیست خنده را از لبان مادر ربوده
از این می سوخت که امروز پدرش برای دوا ودرمان او ماشینش را فروخته
از این می سوخت که خواهر کوچولوی 4 ساله اش جلوی او دائم روسری سرش می کند تا آبجی زهرا دلتنگ موهایش نشود....
هر روز برای دیدار با خدایش دعا میکرد.
از جشن تکلیف سال قبل تا الان مراقب بود حتی یک نمازش هم قضا نشود.فقط بخاطر اینکه خدا از دستش راضی باشد.
وچه زود خدا دعایش را مستجاب نمود.
از آن روز به بعد خواهر کوچولو هرچه نقاشی می کشد،برای دختربچه های توی نقاشی مو نمی گذارد.
از آن روز به بعد پدر دیگر کمتر می خندد و روز به روز شکسته تر می شود.
از آن روز به بعد هروقت مادر اسم سرطان خون و دختر ده ساله به گوشش می خورد.نقش،برزمین و از دهانش کف می آید.
سلام این مطلب رو به چند دلیل گذاشتم.
1-برای شفای همه مریضا دعا کنیم
2-خدارا در هر حال شاکر باشیم
3-قدر سلامتیمان و زندگی ای که میکنیم بدانیم.
4- فکر نکنیم هر چه سنگه برا پای لنگه،همه به اندازه خود مشکل دارند.
5- در مشکلات خدا را فراموش نکنیم.
6-یادمان نرود*هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند.*
7-واگر هم مشکلی برایان پیش آمد معنایش این است که بیشتر به خدا توجه کن نه اینکه از خدا دوری کن
8- به یکدیگر در مشکلات کمک کنیم،نگوئیم این مشکل اوست و به ما ربطی ندارد.
9-این کامنت خانم انسیه مهدوی هم بی اثر نبود.*سلام..موضوع انشاء را برای کسانی بنویسیم که هفت سین هرسالشان را با سین سرطان آغاز میکنند......درپناه حق*
10-مرگ پایان کار مانیست.
و...
ودر آخر
ببخشد طولانی شد.این پست با عکساش زیبا میشه حتما عکسا رو در ادامه مطلب ببینید.
التماس دعا برای همه مریضهامخصوصا کودکان سرطانی
ـــــــــــــبی
ربطــــــــــــــــــــ :
راضی بودن وخرسندی؛همنشین خوبی در زندگی است.
(نهج البلاغه، حکمت 132)