این روزها...
یکی نیست بگوید با تسلیت گفتن؛غم دل ایتام تسلی پیدا نمیکند،نمی داننداسم مادر که می آید خود به خود،دلت میگیرد.
این روزها عجب حالی دارد دل ها
وقتی روضه خوان روضه کوچه را میخواند؛بلند فریاد میزند:
سادات گوشهاتونو بگیرید وادامه می دهد...
وقتی روضه خوان روضه در و دیوار را میخواند به احترام میگوید:
یابن الحسن جسارت منو ببخش وادامه می دهد...
وقتی میخواهد داستان خداحافظی حسنین را تعریف کند رعایت حال بچه سیدهای مجلس را میکند
اما آن روزها نتنها احترام بچه های حضرت زهرا را نگه نداشتن حتی برای حرف پیغمبرشان هم احترام قائل نشدند.و فاطمه را آزردند.
همه ایناها یک طرف آن وصیت مادر هم یک طرف؛این جمله از وصیت بد آتشی به دلم انداخت:
اِنِّی اُوصیکَ اَنْ لایلِی غُسْلِی وَ کَفَنِی سِواکَ وَ اِذا اَنَا مِتُّ فَادْفِنِّی لَیلاً وَ لا تُؤذِّنَّنَ بِی اَحَداً...
همانا من تو را وصیت می کنم که غسل و کفن کردن مرا کسی غیر از تو انجام ندهد و وقتی وفات کردم، مرا شب دفن کن و هیچ کس را خبر نکن...
«غسلنی باللیل کفنی باللیل دفنی باللیل » این باللیل ها میکُشد مــــــــرا
الهــی بمیرم؛مادر چه کشیدی از دست این مردمــان؟؟؟
فقط نه اینکه پدر را غمت ز پا انداخت
که مجتبای تو را نیز از نوا انداخت
نبودن تو چه بر روز خانه آورده
که زندگانی ما را هم از صفا انداخت
چه قدر تلخ و عجیب است بازی دنیا
ز مادری دو سه تا بچه جدا را انداخت
قسم به حُرمت آن چادری که خاکی شد
و شعله بر جگر زخم مجتبا انداخت
خدای نگذرد از آن حسود کور دلی
که سنگ جانب آئینۀ خدا انداخت
هنوز گرم سخن بودی و تو را نامرد
چه بی هوا زد و یکباره از صدا انداخت
تمام دور و برم خاک بود و گرد و غبار
چه با شتاب تو را بین کوچه ها انداخت
عجب کشیده پُر قدرتی که بر رخ تو
به مدت نود و پنج روز جا انداخت
تو کوه بودی و سیلی که بر زمین نزدت
تو را توسط آن ضربه های پا انداخت
چگونه زد که سرت خورد گوشه دیوار
همینکه پرت شدی گوشواره را انداخت
علی صالحی
ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ
خدایا لعنت کن نخستین ستمگری را که بزور گرفت حق محمد و آل محمد را و آخرین کسی که او را در این زور و ستم پیروی کرد.
صورتت انداخت. لعن الله ظالمیک و غاصبیک و ضاربیک و قاتلیک یا
فاطمه…