خنده تلخ
سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۳۲ ب.ظ
گاهی وقتها؛ آنقدر با خودت کلنجار می روی که چشمانت میزبان گلوله های گرم اشک نشوند؛ برای فرار از دست اشک ها؛ از هر کاری که؛ دستت بر می آید دریغ نمی کنی. گاهی آن چنان سخت و بی ربط میزنی زیر خنده که کسی از درد درونت چیزی متوجه نشود.آنوقت است که میفهمی ( خنده تلخ من از گریه غم انگیز تراست ) یعنی چه...
امروز کاروانی از دوستان عازم سفر کربلا شدند
خود رفتند و دل ما را عجیب هوایی کردند.
هوای شهر ابری بود اما هوای چشمان بدرقه کننده ها بارونی بارونی؛ و بد جوری چشمان آدمو قلقلک میداد تا واسه کم کردن از این کوه آوار شده در وجودت و حسرت جا مندن از این قافله قطره اشکی هم که شده نثار بی لیاقتی خودت کنی...
وحال تمام خوشحالی ام این است که حداقل لیاقت بدرقه شان راداشته ام.آقا جان همینش هم شکر...
خوش به سعادتشون
ان شاالله
یاعلی