قال الصادق علیه السلام :
القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله
دل حرم خداست ، پس در حرم خدا، غیر خدا را ساکن مکن .
بحار الانوار، ج 70، ص 25.
خدا کند دست زمخت روزگار ، با چاقوی تیز سرمان را از تنمان جداکند ...
یا خدا کند،قبل از بریدن سرمان،جرعه ای از آب زلال عشق سیرابمان کند ...
یا که قبل از ذبح، بسمل گوید و روبه قبله عشاق کارش را تمام کند.
الله اکبر...
حضرت رضا(علیه السلام) در مورد پاداش زیارت مرقد مطهر حضرت معصومه(علیه السلام) فرمودند:
"مَنْ زارَها عارِفاً بِحَقِها فَلَهُ الْجَنَهُ؛
کسی که او را در حالی که حقش را شناخته، زیارت کند، برای او بهشت است.
***
چند روزی مهمان آسمان شهرتان هستم!
اگر قلبم را نشانه نروید و سرم را ازتنم جدا نکنید ...
من از این دنیایتان تکه نانی و پری، برای پرواز می خواهم...
الهی بالحسین العفو....
***
ب ن : این پست برام خیلی جالب بود ؛ چون مخاطبها بسیار لطف داشتند.
1- به گفته یکی از وبلاگ نویسان این عکس عکس حزم حضرت عباس(ع) هست، با حرم امام حسین اشتباه گرفته نشه. ما که هنوز این بهشت نصیبمون نشده، خوش بحال اونایی که رفتند.
2- این عکس نوشت و جمله پائینش ، هیچ منبعی ندارد. فقط یک جمله اخباری هست و می خواهدگوشزد کند گناه تو را از امام حسین دور می کند، یادت باشد با گناه از امام حسین دور نشی...
ممنون از لطفتون...
سالها می شد که خودش را فراموش کرده بود، نه اسمش را می دانست، نه اصالت خویش را ... فقط گاه گاهی اصوات و حروفی ، عجیب و غریب به گوشش آشنا می آمدند.انگار که کسی کنار گوشش زمزمه ای می کند...
« بـــ » « ن » « د » « ه » نمی دانست،چکار کند! با این حروف باید کلمه ای خاص بسازد؟؟؟ و این سوالی بود که در وقت تنهایی ، به دنبال جوابش می گشت! گاهی حروف را کنار هم می گذاشت و کلماتی عجیب و نا آشنا می ساخت؛ دهنب؛ هندب؛ دنهب؛ هبند ...
چند بهاری از عمرش را اینگونه خزان کرد. تا آنکه یک بهار باز برایش نجوا کردند؛ از آن نجوا ها الهام گرفت و کلمه ای را ساخت.
[ بــَـــــ ـــنـــــ د ِ ه ؛ بَـــنــده ]
کلمه را که ساخت، همه چیز یادش آمد. او سالها می شد که فراموش کرده بود...
نامش را؟
وظیفه اش را؟
و اصالتش را؟
و جوابش را خوب به گوشش رساندند.
نامش بنده بود
ویظفه اش بنده گی
اصالتش بنده زاده ...
اما دریغ که بجای بنده گی خدا ، یک عمر زنجیر برده گی شیطان ؛ را بر گردن خویش آویخته بود...
دلم را به عهدی خوش کرده ام که طوطی وار هر صبح گاهان تکرارش می کنم.
اللَّهَُمَّ ربَّ النورِ العَظیم...
نه درکی...
نه مفهومی ...
نه حرکتی...
....
انگار این زبان ها و دست ها عادت کرده اند به دروغ گفتن، با دست بر ران راست می زنم و با زبان العجل می گویم...
اما تو خود می دانی همه اش فیلم است، دروغ است.
اگر راست بود یا من آدم شده بودم یا تو سالها بود که آمده بودی...
العَجَلَ العَجَلَ یا مَولایَ یا صاحِبَ الزَّمان
برادرم ، خوب گریه کن! اشک بریز...
نامرد است؛ هرکس تورا ملامت کند.
تو حق داری در شهادت کودکت گریه کنی!
اما گریه کن برادرم نه بر فراق کودک عزیزت؛
نه بر شهادت جگر گوشه ات...
نه ...
گریه کن بر خواب زده گی کشور های عربی، که دینشان هم دین توست
و نژادشان هم نژاد تو...
گریه کن برادر بر گوشهایی که خودشان را به کریّت [خریت] زده اند تا ندای مظلومیتت را نشنوند.
گریه کن برادر ! همین ها که خود را مسلمان می دانند، با سکوتشان؛ مهر تأئیدی بر نسل کشی شما برادرانمان شدند.
همین ها که جز شمردن پولهای نفتشان و خوش گذرانی باچند دخترک کاری بلد نیستند.
آری برادرم حال حسابی گریه کن بر این روزگار غریب ...!
به خودم دلداری میدهم که او حرفهایم را می شنود و جوابم را می دهد.
اما....!
خب اگر او جواب را می دهد، پس چرا من صدایی نمی شنوم؟
باز به خود دلگرمی می دهم ، شاید با نوای کوتاه پاسخم را می دهد.
خدایا می شود کمی بلند تر جوابم بدهی؟؟!!
گوش دلم ، عجیب کـــَــر شده است... صدایت را اصلاَ نمی شنوم.
یا مَن یَسمَعُ النـَّجوی
ای که سخن در گوشی را می شنود
*دعای جوشن کبیر*
تا حالا خون خورده ای؟
مگر خوردن خون حرام نیست؟؟؟!!!
اما روزهاست که برادران مسلمانمان در فلسطین؛ روزه شان را با موشک و گلوله ، با یاد
فرزندان و مادران با یاد خواهران و برادران و پدرانشان و با خون دل افطار می کنند.
میوه فروش دوره گرد ، میوه را که ترازو میکرد، یکدانه میوه هم اضاف میگذاشت هر وقت از او میوه میخریدم چشم امیدم همیشه به فضلش؛ آن یک دانه میوه امیدوار بود.....
خدای من ، ای معبودم، ای خالق تمام هستی، ای زیباترین زیبایان، ای بخشنده ترین بخشایشگران، ای مهربان ترین مهربانان ... ، ای خدای نوازشگر، ای خدای گدا پرور...
عمریست که این گدا ، مشتری هر روزه توست و چشم امیدش را به فضل بی کرانت دوخته است. می دانم تو کریم تر از آنی که گدایی را از فضل و رحمتت نبخشایی.
پس خدایا تو را به فضلت می خوانم :
یا مَن لا یرجی اِلّا فَضلُهُ
یا مَن لا یُسئَلُ اِلاَّ عَفوُهُ
یا مَن لا یَُنظَرُ اِلاّ بِرُّهُ..
***
ای که امیدی نیست جز به نیکی او
ای که درخواست نشود جز گذشتش
ای که چشم داشتی نیست جز به نیکی او...
(دعای جوشن کبیر، بند20)
-: چقدر گرسنه اید؟ :-
سر سفره افطار که مینشینیم، به اندازه گرسنگیمان افطار میکنیم.
هر چقدر گرسنه تر باشیم به همان اندازه، بیشتر غذا می خوریم.
خدا کند سر سفره رمضان که نشسته ایم زیاد گرسنه باشیم و به این زودی ها، از رزق و روزی گرفتن از این سفره پر برکت دست نکشیم.
****
امام رضا (علیه السلام) فرمود:
هر کس ماه رمضان یک آیه از کتاب خدا را قرائت کند مثل اینست که درماههاى دیگر تمام قرآن را بخواند.
بحار الانوار ج 93، ص 346
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند:
درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده میشود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.
بحار الانوار، ج 93، ص 344
* لطفا به سوالاتی که مطرح شده، جواب دهید،شاید نظر شما بتواند کمک بسزایی در امر کتاب و کتابخانی داشته باشد.*
1- آیا اهل مطالعه ی کتاب هستید؟
2- بیشتر ترجیح می دهید کتاب را کاغذی مطالعه کنید یا الکترونیکی؟
3- روزانه چه مقدار زمانتان را با کتاب سپری می کنید؟
4- آیا برای مطالعه برنامه ای یا سیری خاص در نظر دارید؟
5- معمولا ماهیانه برای خرید کتاب چقدر هزینه می کنید؟
6- آیا ترجیح می دهید یک کتاب را خریداری کنید یا از کتاب خانه امانت بگیرید؟
7- لطفا کتابی را که اخیر مطالعه کرده اید، نام ببرید؟
-: کتابهایی که اخیراً از فروشگاه جبهه کتاب خریداری کرده ام!
1- نامه های یواشکی: از سید زهرا برقعی که از وبلاگ تا اینجا خوانده ام معرفی شد و مشتاق شدم در ماه رمضان این کتاب را بخوانم.
2- آقا مصطفا : خاطراتی از زندگی و شهادت دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن
2- محور کوه خان: روایت نورعلی غریبی از بانه؛ تابستان 63
3- تا روز هشتم: روایتی کوتاه از عملیات والفجر8
4- انژی اتمی: روایت کمین مجنون و فاو؛ زمستان 64
****
کتاب های محور کوه خان و نامه های یواشکی را مطالعه کرده ام و به دوستان اهل کتاب پیشنهاد می کنم این کتاب ها را بخوانند.
*کتاب های خواندنی را باید خرید*
بچه تازه راه رفتن را یاد گرفته بود.
مادر موانع را از سر راه کودکش بر میداشت تا کودکش، پاره تنش ، جگر گوشه اش زمین نخورد.
حال از مادر مهربانتر ، از پدر دلسوز تر، از برادر نزدیکتر، از رفیق رفیق تر، از همه بزرگتر؛ مانعی بس بزرگ را از سر راه فرزند انسان برداشته است.
آن انیس بی مونسان...
آن رفیق بی رفیقان....
آن همدم تنهایان...
همان معبودی که جز او کسی را لایق خدایی نیست
همان خدای رحمت و مغفرت
همان خدای زیبایی ها
همان خدای با عظمت
آری همین خدای خوب خودمان را می گویم...
شیطان را، آن موجود رذل و کثیف، همان دشمن قسم خورده را زندانی کرده است.
تا مبادا در این ماه بنده عزیزش، آن بنده ناتوان و ضعیفش، همان بنده فراری و توبه گذارش دوباره زمین بخورد و دلش زخمی عمیقی بردارد...
عجب خدایی با آن همه جلال و جبروت هنوز هم بفکر جراحات قلبهای بندگانش است.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود:
اگر بنده «خدا» میدانست که در ماه رمضان چیست [چه برکتى وجود دارد] دوست میداشت که تمام سال، رمضان باشد.
بحار الانوار، ج 93، ص 346
- صد بار باید بنویسی... تا یاد بگیری و دیگر اشتباه نکنی
انگار خدایم را گم کرده ام ، خودم راباید جریمه ای کنم...
باید صد بار، خدای واقعی ام را بخوانم... تا یاد بگیرم خدایم کیست!
پاک ومنزهی! ای خدایی که جز تو معبودی نیست
فریاد فریاد برهان مارا از آتش ای پر وردگار من
«سُبحانَـکَ یا لا ِالهَ اِلا اَنتَ، اَلغَوثَ اَلغَوثَ خَلِّصنا مَنَ النّارِ یا رَبّ»
*دعای جوشن کبیر*
این پیرمرد غذا نخورده است
یادم هست من کودک بودم، روزی پیرمردی برای باغچه ی منزل ما خاک آورد.ماسر سفره بودیم که او آمد. امام گفتند که این پیرمرد ناهار نخورده است.غذای ما زیاد نبود.بعد بشقابی از توی سفره برداشتند و خودشان چند قاشق از غذایشان را در بشقاب ریختند و به ما گفتند:«بیایید هر کدام چند قاشقی از غذای خود را در این بشقاب بریزید تا به اندازه ی غذای یک نفر بشود.»
ما که آن روز غذای اضافی نداشتیم، به این ترتیب غذای آن پیرمرد را آماده کردیم. در عالم بچگی آن قدر از این کار خوشم آمد که نهایت نداشت.[1]
این دروغ است
در پاریس، برخی اصرار داشتند از زندگی امام در یک شبانه روز فیلمبرداری کنند؛ من جمله از سفره غذای ایشان.امام فرمودند: « این طوری که شما می خواهید سفره بچینید، دروغ است. زیرا در سفره ما پلو و گوشت و خورشت هم هست. شما می خواهید اینها را نادیده بگیرید و یک سفره ساده درست کنید، این دروغ است.»[2]
تعطیلی غیر منتظره
زمستان سال 62 امام دو هفته ملاقاتهایشان را قطع کردند. من تلفنی از جناب آقای رسولی سوال کردم، که چی شد امام مجددأ ملاقاتشان قطع شد؟ فرمودند از روزی که امام شندیدند در غرب کشور کمبود نفت وجود دارد [چون آن سال زمستان سرد بود] دستور دادند بخاری های جماران را خاموش کنند، لذا امام به شدت سرما خوردند.![3]
............
چند روزی که مشغول به مطالعه خاطرات این مرد بزرگ شده ام احساسی عجیبی دارم،این احساس یک پویایی خاص خودش را دارد. تا چند روز پیش اگر می گفتند امام، شاید ساده از کنارش می گذشتم، اما چنان با خاطراتش مأنوس شده ام که هر چند ساعتی دلم برایش تنگ می شود و برای رفع دل تنگیم شروع میکنم به مطالعه درباره شخصیت این بزرگوار...ای کاش حضورش را درک کرده بودم!!
هر چه فکر کردم چیزی در مورد این مرد بزرگ به ذهنم نرسید الا اینکه بگویم: امام نقش بازی نمی کرد، امام فقط خودش بود. همین!
همکاری!!
امام را در کوتاه ترین جمله توصیف کنید! اگر توصیفات از خودتان باشد هم بهتر هست.
............
[1] : فریده مصطفوی- کتاب پرتوی از خورشید، ص
[2] : آیت الله سید محمد موسوی- پابه پای آفتاب،ج5، ص 287
[3] : علی محمد بشارتی- مهدی سیرت،ص83
پس از انقلاب دانش آموزان سرخ پوست مدرسه راهنمایی مرکزی اسپرینگ دال، در ایالات آرکانزاس آمریکا، نامه ای به حضور امام خمینی(ره) می نویسند و با ارسال یک جفت جوراب کهنه به عنوان هدیه از طرف دانش آموزان مدرسه، از امام می خواهند که یک شیء شخصی خود را هر چند یک جوراب کهنه باشد به عنوان یادبود برای آنها ارسال دارد.
امام که از اوضاع مردم سرخ پوست و سیاه پوست آمریکا در جریان است.همراه جواب نامه یک جلدکتاب برای آنان می فرستد که نشان دهنده تعالی وترقی انسان درمطالعه کتاب است، نه در نگهداری یک لباس کهنه
اما پاسخ امام:
بسم الله الرحمن الرحیم
فرزندان عزیز خوب دبیرستان اسپرینگ دال ایالت ارکانزاس آمریکا
نامه محبت آمیز و هدیه ی ارزشمند شما عزیزان را دریافت نمودم. من می دانم که سرخ پوستان و سیاه پوستان در فشار وزحمت هستند. در تعلیمات اسلام فرقی بین سفید و سرخ و سیاه نیست، آنچه انسانها را از یکدیگر امتیاز می دهد تقوا و اخلاق نیک و اعمال نیک است. از خداوند بزرگ می خواهم شما فرزندان عزیز را موفق کند و به راه راست هدایت فرماید. یک جزوه از کلمات نصیحت آمیز پیامبر بزرگ اسلام را که برای کودکان ایران هدیه داده اند برای شما عزیزان می فرستم و به شما دعای خیر می کنم. امید است در ارزشهای انسانی موفق باشید.
.........
جهت مطالعه نامه عاشقانه امام خمینی(ره) به همسرشان به اینجا مراحعه فرمائید.
و نیز جهت مطالعه مجموعه نامه های امام خمینی به همسرشان سرکار خانم خدیجه ثقفی به اینجا مراجعه فرمائید.
.......
........
سوال؟؟!!
به نظر شما چرا امام در نامه به دانش آموزان آنها را به اسلام دعوت نکرد؟(نظراتتان را با جان دل می خوانیم)
........
منبع: کتاب خورشید قرن، ص 56و 57
یا انیس من لا انیس له
چند روزی تا سالروز رحلت جانسوز رهبر کبیر انقلاب ، میزبان نگاه گرمتان هستیم. امیدواریم بتوانیم برگی از کتاب سیره این مرد بزرگ ، رهبر ظلم ستیز، امام خمینی (ره) برگیریم و آن را سرلوحه اعمالمان قرار دهیم.ان شاءالله
من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند: در را ببندید. بارها و بارها می دیدم که خانم می آمدند و کنار آقا می نشستند؛ ولی امام خودشان بلند می شدند و در را می بستند وحتی وقتی پا می شدند، به من هم نمی گفتند که در را ببندم. یک روز به آقا گفتم: «خانم که داخل اتاق می آیند، همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند.» گفتند: « من حق ندارم به ایشان امر کنم!» حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی نمی خواستند.[1]
متأسفانه دیده می شود در خیلی از خانواده ها ، مرد به دلیل مرد بودن یا به عهده داشتن مسئولیت اقتصادی خانه ، طوری رفتار می کند و دستور هایی صادر میکند که انگار زن را به اسیری آورده است.و خیلی اوقات در خانواده ها برسر ریزترین مسائل آنچنان زن و شوهر با هم بحث می کنند که اگر همان وقت را برروی مثلا یک کار علمی میگذاشتند مسلما به نتیجه خیلی مطلوبی می رسیدند.
عاملی که در خیلی از خانواده ها بعنوان یک عنصر کمرنگ شده وجود دارد ایثار است. مرد در برابر همسر و زن در برابر شوهر خود ایثار به خرج نمی دهد تا این ایثار باعث الفت و پیوند عاطفی قوی بین اعضاء خانواده شود.
پیامبر اکرم (ص) : یکدیگر را به رفتار نیک با زنان سفارش کنید.
....
[1] : خانم زهرا مصطفوی، دختر امام، برداشت هایی از سیره ی امام خمینی(ره)، ج1،ص85
الهام گرفته از کتاب ( خانواده و امام خمینی ، حسنعلی میرزا بیگی)
ای کاش می شد برای حروف و کلمات رنگ انتخاب کرد.
مثل آب ، که رنگش آبی ؛ آتش، سرخ و سبزه که سبز است.
آن وقت به نظر شما کلمه انتظار چه رنگی میگرفت؟
همه ما از انتظار دم میزنیم و ادعای منتظر واقعی داریم اما....
خودم را مثال میزنم.
من که ادعای منتظری ام گوش فلک را
کـَر کرده،آیا برای ظهور
امام زمانم (عج) کاری هم کرده ام؟؟!!
آی رفقا... در عصری
زندگی میکنیم که دسترسی به گناه خیلی راحت وآسان است
مبادا راه را اشتباه برویم. عالم اکنون برای رسیدن به خدا تنها یک راه دارد. و آن هم
فرزند زهرا(س) مهدی صاحب الزمان است.
یادمان باشد وجود غیبت یک امتحان است. هر لحظه ممکن است وقت امتحانت
تمام شود.آیا برای تحویل آماده ای؟
امام موسی کاظم علیه السلام می فرمایند: « هنگامی که پنجمین فرزندم غایب شد،
مواظب دین خود باشید تا کسی شما را از آن بیرون نکند. برای این غیبت آزمونی است
که خداوند با آن بندگانش را امتحان می کند. »[1]
بارو بندیل را بسته ایم برای حرکت. بالاخره وقت حرکت فرا رسید.
چقدر سخت است از این امتحان سنگین الهی سخن گفتن. دانش آموزی را می مانیم
که پس از عمری تنبلی، آماده پاسخگویی فقط به یک سوال شده است. مختار است الان
این
سوال را بشنود یا
روزی دیگر. اما سوال فقط یکی است و امتحان فقط یک مرتبه
. مردد است آیا پاسخ سوال را خواهد دانست یا خیر. دلهره دارد، قلبش می لرزد.نکند
سوال گیج کننده باشد. نکند عجله به خرج داده باشد. نکند از پاسخ در بماد.
ماندن مساوی است با یک سال بیهوده، یا چند سال! به اندازه عمری که کرده ای....
دستهامان می لرزد. ای کاش قبل از آمدن بیشتر فکر می کردیم. قبل از اعلام آمادگی
برای پاسخ به سوال، همه دروس را یک بار دیگر مرور می کردیم،حتی همه زندگی را.
به همین خاطر است که حجاج در حین حرکت، پستی و بلندی های زندگی را صاف و
صوف می کنند. بدی ها را ، کجی هارا، سستی هارا و کاستی ها را.
...اگر دیر می آمدیم ترس این را داشتیم که پرونده مان سیاه تر شود و از پاسخ سوال هر
لحظه دورتر و غافل تر شویم. حال که زود آمده ایم ترس این را داریم که در امتحان بمانیم.
خدا مرا به خانه اش خوانده است اما لباس وجودم برای مهمانی رفتن به خانه خالق چرک و کثیف است.
گیرم این مشکل درست شد و رفتم. شرم دارم از اینکه باز گردم و باز شروع کنم به عهد شکستن.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) : طَلَبُ الحَلالِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسلِمٍ و مُسلِمَةٍ
کار کردن برای کسب مال حلال، بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.
جامع الاخبار، ص 389، حدیث 1079
مقدمه: متن این نامه را بدقت بخوانید این نامه روایت صادقی از زندگی یک مرد 50 ساله است که به یکی از مسئولین شهرستان نوشته .... من این مرد را کامل می شناسم؛ معتاد هم نیست و قصد جمع کردن کمک مالی برای این شخص هم ندارم، باور یا باور نکردن این نامه هم با خود شما؛ هدفم از نوشتن این نامه فقط این است که....
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت ******** محترم شهرستان ***
اینجانب عبدالرسول******دارای 6 فرزند ، از مردم همین شهرستان می باشم؛ بنده مخارج زندگی خود را از راه کارگری و نان حلال بدست می آورم و هیچ راه درآمدی جز کارگری نداریم؛ چندماهی می باشد که صبح تا ظهر به دکه[1]رفته و دسته خالی به خانه باز می گردم و به سختی به امورات خانواده خود می رسم.
بدلیل نبود کار، داشتن فرزند مدرسه ای، فشار مخارج زندگی و گرانی کالاهای مایحتاج اقدام به نوشتن نامه به جنابعالی نمودم و آن قدر دستم خالی است که پول قبوض آب و برق و گاز را هم بدهکارم و امکان دارد همین روزها اقدام به قطع آنان نمایند. بیماری بر خود و خانواده ام بسیار فشار آورده و بخاطر نبود پول نمی توانیم به دکتر مراجعه کنیم و بخاطر آبرو مندی نمی توانیم دستمان را جلو هرکس دراز کنیم.
خواهشمندم در صورت امکان؛ اینجانب را در شغلی معرفی کرده تا شرمنده زن و فرزندانم نباشم.
ان شاءالله که در سرای آخرت؛ شرمنده در پیشگاه حق تعالی نباشیم. به امید خدای متعال دعای خیر خود و خانواده ام بدرقه راهتان باشد.
ومن الله توفیق
عبدالرسول ******
[1]دکه: [ در زبان عامیانه و شهر ما به محلی گفته می شود که همه کارگرها که آنروز بیکار هستند صبح زود مثلا ساعت6:30 به اون مکان می روند و منتظر می نشینند تا احیانا کسی به کارگر نیاز داشته باشد و به اونجا مراجعه کند و بین این همه کارگر یکی دونفر انتخاب کند و به سرکار کارگری ببرد، در ضمن دوستان همشهری میدانند که این دکه که عرض کردم ساختمان و یاچیزی دیگری نیست، کارگرها در انتظار در پیاده رو می نشینند تا کار گیرشان بیاید. ]
هدفم از نوشتن این مطلب این بود که مسئولان بدانند که چقدر مسئول هستند. و یادشاان باشد که کم کاری بعضی از آنان پای جمهوری اسلامی ایران نوشته می شود.و تلنگر بود برای خودم که اگر روزی در این کشور مسئولیتی گرفتم بدانم در قیال چه کسانی مسئولم.
خدایا ما را در همه حال به راه راست هدایت کن...
پ ن: یاد داستان مرد ناشناس در کتاب داستان و راستان شهید مطهری افتادم. که امیر المومنین بعد از روشن کردن تنور صورتش راجلوی آتش میگیرد و می فرماید بچش! بچش طعم آتش را...
رسول الله (صلی الله علیه و آله) : اَلْعِبادَةُ عَشَرَةَ اَجْزاءٍ تِسْعَـةٌ مِنْها فی طَلَبِ الْحَلالِ
عبادت ده جزء است که نه جزء آن در کار و تلاش برای به دست آوردن روزی حلال است.
از یاد فقرا غافل نشویم.
برای درک بهتر صحنه بادکردن یک توپ را در نظر بگیرید. از لحظه ای که شروع میکنند بادش کنند و هر لحظه بزرگ و بزرگ تر میشود و بعد که خوب بزرگ شد. سوزنی تیز در توپ فرو کنند و با چه سرعت تمام بادش خالی می شود.
حال به اصل مطلب می پردازم.
با خود نشسته بودم و حساب می کردم دیروز این کار رو کردم، امروز اون کارو کردم، چند روز پیش فلان کار بزرگ رو انجام دادم....واسه فلانی فلان کار رو کردم؛ هر لحظه داشتم بزرگ و بزرگ تر میشدم، کاملا حس میکردم.
یکی؛
دوتا...8 تا....30 تا... اوووه چندتا قصر دارم غیر از اون ثوابایی که انجام
دادم ویادم نبوده حساب کنم. در اوهام خودم غرق بودم و داشتم ثوابای خودم رومیشمردم؛ خوشحال بودم حاسبوا نفسکم قبل ان تحاسبوا [1]
رو انجام دادم.به خودم دلداری میدادم با این همه کار خوب که کردم دیگه هیچ گناهم باقی نمونده همش به خوبی تبدیل شده.برنامه روز اول بهشتمو هم میریختم. روز اول موز و انگور بخورم، روز دوم شیر و عسل ، روز سوم...
یه فکر عالی هم به ذهنم رسید که خیلی باهاش حال کردم.
«حتما با این همه کار خوب هم که انجام دادم پیش خدا آبرویی هم دارم ، چندتا از رفیقام که توی جهنم هستن رو شفیع می شم و میارمشون بهشت ؛ قصر که زیاد دارم 10 تا از قصرام واسه خودشون.اصلا دور هم تو بهشت هستیم و حسابی صفا میکنیم»
پای سیستم دنبال عکسی میگشتم، تمام پوشه عکسارو چک کردم. به یک پوشه که رسیدم مثل همون سوزنه بود، دقیقا حس کردم هر لحظه دارم کوچیک و کوچیک تر میشم.
دوباره نشستم حساب کردم اما ایندفعه نتیجه عکس بود.
تعداد قصرای آتشین که در قهقرای جهنم درست کرده بودم خیلی زیاد بود.
عذاب هام متعدد بودند. از هر نوع عذاب های ذکر شده واسه نمونه یکی داشتم. کوله ای داشتم سنگین سنگین،پر از گناهان زشت!
از اونا زشت تر روسیاهی گناهانی بود که در محضر خدا با پر رویی انجام داده بودم و در قبالش هیچ توبه ای نکرده بود.حسابی سنگین و روسیاه بودم که حد نداشت.
اون لحظه حس کردم روی سنگ غسالخانه هستم و دیگر توبه ام اثر ندارد.
بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان درنبینی درخت که بی برگ ماند ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست که نومید گردد برآورده دست
قضا خلعتی نامدارش دهد قدر میوه در آستینش نهد
همه طاعت آرند و مسکین نیاز بیا تا به درگاه مسکین نواز
چو شاخ برهنه برآریم دست که بی برگ از این بیش نتوان نشست
خداوندگارا نظر کن به جود که جرم آمد از بندگان در وجود
گناه آید از بندهٔ خاکسار به امید عفو خداوندگار
کریما به رزق تو پروردهایم به انعام و لطف تو خو کردهایم
گدا چون کرم بیند و لطف و ناز نگردد ز دنبال بخشنده باز
چو ما را به دنیا تو کردی عزیز به عقبی همین چشم داریم نیز
این دفعه دیگر خجالت نکشید با گریه وزاری دستانش را بالا بردو گفت خدایا غلط کردم من طاقت جام بلا ندارم. خدایا!! مامانم رو بهم پس بده...خـــــــــــــــــدا خدا....
*
بعد از سلام نماز، دستش را کمی بالا آورد. از دوستانش خجالت می کشید اما چاره ای نداشت بالاخره دلش رضا داد و دستش را بالا گرفت و زیر لب گفت...
هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
خدایا میشه کمی از این جام بلا به من هم بدی تا از مقربین به درگاهت بشم. الهی آمین!
و گاهی حکایت ما این طور است از خدا چیزی می خواهیم که در قد و قواره و اندازه ما نیست...
خدا رحمت کند آیت الله مجتهدی تهرانی، ایشون می فرمایند:
بابت این که مدتی بین شما دوستان نبودیم عذر می خوام.
انشاءالله که بتونم باز هم از مطالب گهربار شما بزرگواران استفاده ببرم.
دقیقا 4 ماه پیش رفتیم طرح ولایت کشوری،واقعا جای تمامی دوستان خالی،عالمی داشت واسه خودش...
هر وقت یاد خاطرات اون 48 روز طرح ولایت می افتم دلم میگیره،طرح ولایت واسه خودش بهشتی بود،بهشت.
واقعا انسان مجالی پیدا میکرد واسه خودسازی دلم برای اون روزا حسابی لک زده...
بگذریم!بهمون پیام کردند که ممکن هست توی طرح ولایت بریم دیدار رهبر؛ ومن هم بعد از دریافت اون پیام ویک روز قبل از اعزام به طرح پست قبل رو نوشتم. و یکی از آرزوهای ما اونجا این بودیم بریم دیدار حضرت آقا اما مثل اینکه لایق نبودیم.ولی بجاش تونستیم یار ورفیق حضرت آقا، علامه مصباح رو زیارت کنیم و حداقل دست خالی از طرح نیاییم
اما امروز،... موضوعش مفصله
ولی زنگ زدن که نام پدرت چیه...من هم گفتم و بعد بدون هیچ مقدمه ای پرسیدن که دلت میخواد حضرت آقا رو ببینی؟
من هم گفتم کی دلش میخواد که ایشونو زیارت نکنه...بعد گفت بین چند نفر قرعه کشی کردیم و اسم شما در اومده وفردا صبح ساعت 5:30 حرکت هست.
دوستانی که واسه پست قبل کامنت گذاشتن من تمام کامنتهاتونو خوندم و مطمئن باشید اونجا بیادتون خواهم بود...
حلال بفرمائید.
یه عذر خواهی : مدتی هست بخاطر مشغله های فکری وکاری از نوشتن معذوریم باز هم حلال بفرمائید.
چند مدتی نیستم وممکن هست این غیبتم به یک ماه هم بکشه وشاید هم بیشتر.
اول حلال کنید،دوم حلال کنید،سوم دعا کنید
دیشب پیام دادن که ممکن بریم دیدار آقا...
از دیشب تا حالا خیلی خوشحالم...
یه سوال عمیق:
اگر یک روز بهتون بگن میتونید با مقام معظم رهبری خصوصی صحبت کنین،
اولین جمله ای که به ایشون میگید چی هست؟
یا انیس من لا انیس له
میمری، تورا در قبری سخت و زبر می خوابانند. کوله ای گل وخاک بر رویت میریزند که نتوانی فرار کنی.
تنهای تنها ، در گوشه ی تاریک نشسته و به اندام بی جان خودت زل زده، از بس که داد و فریاد کرده ای که من را تنها نگذارید دیگر نای گریه کردن را نداری.
کم کم پرده سیاه شب زمین را سخت در آغوش میگیرد و صدای جیرجیرک ها سکوت غمناک قبرستان را خورد و ریزریز می کند.نمناکی و تنگی قبر حالتی خفه کننده دارد و تورا در بهت قرار میدهد. حالتی خفه کننده به تو دست می دهد چنان که گویی سالهاست که نفس کشیدن را فراموش کرده ای. آن قدر بدنت را دوست داری که نمی توانی برای فرار از شر عذاب های قبر او را تنها گذاشته و به جای دیگر بروی، ترس از عذاب قبر و گناهانت روح جوان اما سیاهت را تکه تکه میکنند ومانند خوره به جانت می افتند. بدنت پس از ساعتی فشار هایی می بیند، آن قدر سخت که گویی هر چه شیر مادر در زمان نوزادیت خورده ای از اندامت بیرون زده و آن قدر در فضای غربت زده به تو سخت میگذرد که با خودت میگویی؛ دیدی نه پدر! نه مادر! نه خواهر! نه برادر! نه قوم! نه خویش! نه غریب؛ هیچ کس و هیچ کس به دادم نمیرسد.
اینجاست که میفهمی تنهایی یعنی چه، اینجاست که میفهمی که شیطان بدردت نمی خورده، وحسرت روی حسرت
نگهبان قبرستان آمده است تا بیل جامانده، بر سر قبرت را بردارد. دل خوش میکنی و دست به دامن نگهبان غسال میشوی! اما چه فایده اوهم مثل بقیه نمی شنود، انگار که مادرزاد کر بوده است.
دیگر ترس تمام وجودت را فرا گرفته، دائم به فکر آینده شومی که برای خودت رقم زده ای می افتی وگریه و زاری میکنی، با خود میگویی ای کاش در دنیا گناه نمی کردم و اطاعت خدا میکردم. اما چه فایده دیگر دیر شده است.آن قدر ترس رعشه بر اندامت می اندازد که جز با بردن نام خدا کلمه ای یاد نداری.
اما ندایی در گوشت زبانه میکشد و رعشه اندامت را پس از شنیدن این آیه شدیدتر میکند، وآن چیزی نیست جز عذاب الحمیم.
خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَاء الْجَحِیمِ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ (48) ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ (49)
(به مأموران دوزخ فرمان داده میشود): این کافر فاجر را بگیرید و به میان دوزخ پرتابش کنید . (47) سپس بر سر او آب جوشان بریزید ( تا بر عذاب و دردش افزوده گردد ) (48) ( و به وى بگویید) بچش که تو همان نازپرورده گردن کشى هستى (49)
سوره مبارکه دخان آیه 47-49
یادمان باشد مرگ نصیب همه می شود حتی ما.و یادمان باشد این دنیا کاری نکنیم که فردا در قبر سردر گم بمانیم.
کسی با شناسنامه مسلمانی به بهشت نمیرود، مسلمانی به عمل است و تا دیر نشده دست به کار شویم.
خدا با آغوشی باز منتظر ماست. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید، آغوش خدا را با آغوش آتش وعذاب جهنم معاوضه نکنیم.
ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :
شیطان بیست وچهار ساعته مواظب شماست، داداش جون!
او تورا می بیند وتو او را نمی بینی، ولیکن همین که از ذکر خدا غافل شدی؛ در دام شیطان می افتی...
*از کتاب چند جمله برای دل تو داداش جون -آیت الله حق شناس تهرانی(ره)*
بخش معرفی :
به این لینک سلوک سجادیه مراجعه فرمایید. مطالب زیبایی در این وبلاگ نشر داده شده است.