در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

یاد گارم را جا گذاشته ام، یاد گاری جز خدایم برایم نمانده است....

آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۸فروردين
یا انیس من لا انیس له

نگاه های سنگین مردم روح کوچکش را آزرده وگاهأ زیر فشارهای دلسوزی له می کردند.گاهی هم صدقه سری وزوزی نثار روح چروک خرده اش میکردند.

نگاه هایی که قدم ها او را تماشا و بدرقه اش میکردند. نگاه های پراکنده مردم آنقدر درد آور بود که انگار مجرمی را شلاق می زدند.

از افکار این قوم ترسیده و به خانه پناهنده شد.خانه ای که تا چند ماه قبل پر از خنده و قهقهه بود.اما امروز سکوت عجیبی آن را در آغوش گرفته است.

کلید را که بر روی قفل خانه انداخت،سایه شوم ضعف وناتوانی بر اندام نحیفش سیطره کرد.

باسلامی ضعیف و رنگ و رو رفته وارد خانه شد.

هوای خنک اتاق او را به آرامش ویژه ای می خواند.پلک ها سنگینی میکردند ودیگر طاقت دیدن این همه زیبایی های دنیا را نداشتند.آرام سر را برروی بالشتک بی جانش گذاشت و در دریای اندیشه ها غرق شد.ساعتی بیشتر نخوابیده بود که صدای زنگ تلفن او را از خواب نیمه جان بیرون کشید .

مادر گوشی را برداشت.

طبق معمول خاله زنک بازی های زنان اقوام شروع شده بود.پس از احوال پرسی صدای مادر کمرنگ شد.

چشمان نیمه بسته اش را باز و گوش ها را تیز کرد تا ببینید مادر چه میگوید.

درست حدس زده بود مادر باز گریه میکرد و با لحنی پر از بغض از جوایهای منفی آزمایشات میگفت.

یا پس از آهی سرد تعریف میکرد: دیشب که طفلک از سنگینی قرص ها از حال رفته بودپدرش به دکتر زنگ زد.دکترش گفت:که دیگر کاری از ما برنمی آیدفقط دعا کنید...

دلش گرفت پتو را به سر کشید و آرام آرام اشک ریزان، از خدا طلب مرگ می کرد.

نه اینکه دیگر طاقت درد را نداشته باشد.نه!

از این می سوخت که چند ماهیست خنده را از لبان مادر ربوده

از این می سوخت که امروز پدرش برای دوا ودرمان او ماشینش را فروخته

از این می سوخت که خواهر کوچولوی 4 ساله اش جلوی او دائم روسری سرش می کند تا آبجی زهرا دلتنگ موهایش نشود....

هر روز برای دیدار با خدایش دعا میکرد.

از جشن تکلیف سال قبل تا الان مراقب بود حتی یک نمازش هم قضا نشود.فقط بخاطر اینکه خدا از دستش راضی باشد.

وچه زود خدا دعایش را مستجاب نمود.

از آن روز به بعد خواهر کوچولو هرچه نقاشی می کشد،برای دختربچه های توی نقاشی مو نمی گذارد.

از آن روز به بعد پدر دیگر کمتر می خندد و روز به روز شکسته تر می شود.

از آن روز به بعد هروقت مادر اسم سرطان خون و دختر ده ساله به گوشش می خورد.نقش،برزمین و از دهانش کف می آید.


سلام این مطلب رو به چند دلیل گذاشتم.

1-برای شفای همه مریضا دعا کنیم

2-خدارا در هر حال شاکر باشیم

3-قدر سلامتیمان و زندگی ای که میکنیم بدانیم.

4- فکر نکنیم هر چه سنگه برا پای لنگه،همه به اندازه خود مشکل دارند.

5- در مشکلات خدا را فراموش نکنیم.

6-یادمان نرود*هر که در این بزم مقرب تر است       جام بلا بیشترش می دهند.*

7-واگر هم مشکلی برایان پیش آمد معنایش این است که بیشتر به خدا توجه کن نه اینکه از خدا دوری کن

8- به یکدیگر در مشکلات کمک کنیم،نگوئیم این مشکل اوست و به ما ربطی ندارد.

9-این کامنت خانم انسیه مهدوی هم بی اثر نبود.*سلام..موضوع انشاء را برای کسانی بنویسیم که هفت سین هرسالشان را با سین سرطان آغاز میکنند......درپناه حق*

10-مرگ پایان کار مانیست.

و...

ودر آخر

ببخشد طولانی شد.این پست با عکساش زیبا میشه حتما عکسا رو در ادامه مطلب ببینید.

التماس دعا برای همه مریضهامخصوصا کودکان سرطانی



ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :

راضی بودن وخرسندی؛همنشین خوبی در زندگی است.

(نهج البلاغه، حکمت 132)



در مسلخ عشق
۲۵فروردين
این روزها بازار تسلیت ها به راه هست؛پیامک ،وبلاگ ،تلفن و...

یکی نیست بگوید با تسلیت گفتن؛غم دل ایتام تسلی پیدا نمیکند،نمی داننداسم مادر که می آید خود به خود،دلت میگیرد.

این روزها عجب حالی دارد دل ها

وقتی روضه خوان روضه کوچه را  میخواند؛بلند فریاد میزند:

سادات گوشهاتونو بگیرید وادامه می دهد...

وقتی روضه خوان روضه در و دیوار را میخواند به احترام میگوید:

یابن الحسن  جسارت منو ببخش وادامه می دهد...

وقتی میخواهد داستان خداحافظی حسنین را تعریف کند رعایت حال بچه سیدهای مجلس را میکند

اما آن روزها نتنها احترام بچه های حضرت زهرا را نگه نداشتن حتی برای حرف پیغمبرشان هم احترام قائل نشدند.و فاطمه  را آزردند.

همه ایناها یک طرف آن وصیت مادر هم یک طرف؛این جمله از وصیت بد آتشی به دلم انداخت:

اِنِّی اُوصیکَ اَنْ لایلِی غُسْلِی وَ کَفَنِی سِواکَ وَ اِذا اَنَا مِتُّ فَادْفِنِّی لَیلاً وَ لا تُؤذِّنَّنَ بِی اَحَداً...

همانا من تو را وصیت می کنم که غسل و کفن کردن مرا کسی غیر از تو انجام ندهد و وقتی وفات کردم، مرا شب دفن کن و هیچ کس را خبر نکن...


«غسلنی‌ باللیل‌ کفنی‌ باللیل‌ دفنی‌ باللیل‌ » این باللیل ها میکُشد مــــــــرا

الهــی بمیرم؛مادر چه کشیدی از دست این مردمــان؟؟؟


فقط نه اینکه پدر را غمت ز پا انداخت

که مجتبای تو را نیز از نوا انداخت

 

نبودن تو چه بر روز خانه آورده

که زندگانی ما را هم از صفا انداخت

 

چه قدر تلخ و عجیب است بازی دنیا

ز مادری دو سه تا بچه جدا را انداخت

 

قسم به حُرمت آن چادری که خاکی شد

و شعله بر جگر زخم مجتبا انداخت

 

خدای نگذرد از آن حسود کور دلی

که سنگ جانب آئینۀ خدا انداخت

 

هنوز گرم سخن بودی و تو را نامرد

چه بی هوا زد و یکباره از صدا انداخت

 

تمام دور و برم خاک بود و گرد و غبار

چه با شتاب تو را بین کوچه ها انداخت

 

عجب کشیده پُر قدرتی که بر رخ تو

به مدت نود و پنج روز جا انداخت

 

تو کوه بودی و سیلی که بر زمین نزدت

تو را توسط آن ضربه های پا انداخت

 

چگونه زد که سرت خورد گوشه دیوار

همینکه پرت شدی گوشواره را انداخت

 

علی صالحی


ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ

خدایا لعنت کن نخستین ستمگری را که بزور گرفت حق محمد و آل محمد را و آخرین کسی که او را در این زور و ستم پیروی کرد.


در مسلخ عشق
۱۱فروردين
یا انیس من لا انیس له

دوره راهنمایی که بودیم،دو موضوع،از موضوع های ثابت هر سال در درس انشاء بودند.

یکی ، تایستان خود را چگونه گذراندید و دیگری تعطیلات عید خود را چگونه گذراندید.

وبرایم جالب بود با این که موضوع تکراری وکلیشه ای بود اما خاطرات هیچگاه تکراری نشد.

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع انشاء: عید خود را چگونه گذراندید؟

ای نام تو بهترین سرآغاز                                                                 بی نام تو نامه کی کنم باز

سالی که گذشت سال کبیسه بود،مادر خانه یک هفته ای سردرگمی داشتیم،نمی دانستیم سه شنبه عید هست یا چهارشنبه،بین علمای خانواده اختلاف نظر پیش آمده بود.

پدر میگفت اخبار گفته 72ساعت مونده به عید وحسابش که میکرد،عید چهارشنبه میشد.

مادر نه،میگفت : زن بقال سر کوچه گفته که زن حسنی*(این فامیل حقیقی نیست) که تو اداره برق هست گفته  سه شنبه عید هست.

دیگر اعزای خانواده هم هرکسی به جبهه ای می پیوست،خلاصه جبهه  چهارشنبه بر جبهه سه شنبه چربید.

صبح چهارشنبه بود که برای فرار از خانه تکانی، به خانه عمه خانم پناهنده شدم.

بیست دقیقه ای مانده بود به تحویل سال و طبق رسم هر ساله باید میرفتیم گلزار شهدا و سال خود را آنجا تحویل میکردیم ،طبق معمول این برادر خوش قول ما دیر کرده بود،عمه خانم از بس که روی مخ بنده رژه رفت وبدون وقفه جمله "الا دیدی دیر شد" را تکرار کرد که منم گاه گداری با او تکرار میکردم و قهقهه میزدم.

(الا دیدی دیر شد؟بهتون پیشنهاد میکنم 6بار سریع پشت سرهم تکرار کنید جالب هست.)

برادر سروقت رسید 15دقیه مانده به تحویل سال،باسرعت برق بلکه کمی بیشتر وسائل سفره را سوار ماشین کردیم.رکورد را شکستیم3دقیقه ای امامزاده حسن بودیم .

باز عمه خانم شروع کرد به رژه رفتن اما این بار با جمله ای به روز تر "الا دیدی سبزه یادمون رفت؟"

به دنبال آن دخترک سبزه فروش که سال قبل سبزه میفروخت، تمام گلزرا و امامزاده را گشتم، او را پیدا کردم

امسال آن دخترک قد کشیده بود.فکر کنم به سن تکلیف رسیده بود چون چادر مشکی به سر داشت،و تعداد سبزه هایی که برای فروش گذاشته بود نسبت به سال قبل بیشتر شده بود امسال هم مثل پارسال لباس نو نداشت.

امسال دخترک تغییر دیگری هم کدره بود او از نگاه مردمانی که او را ورنداز میکردند و با نگاهشان او را تحقیر میکردند،فرار میکرد و دورتر از سبزه هایش می ایستاد وتا زمانی که خریدار برای سبزه ها پیدا نمیشد به سمت صندوق فروش سبزه ها نمی آمد.

سبزه را خریدم وآمدم ،پیرمرد دقایقی قبل از تحویل سال چندبار پشت بلندگوها این دعای تحویل سال را دوره کرد، واقعا صدای زیبا هم نعمتی هست که به هرکس نمی دهند،اما ظاهرا پیرمرد سالهاست که از این نعمت بی بهره مانده است.

تلویزیون امسال هم همان تلویزیون بود اما، امسال یادشان رفته بود آنتن تلویزیون را باخود بیاورند تا تصویر حضرت آقا که هیچ حداقل سخنانش واضح وبدون برفک پخش شود.اینجاست که میگن سال به سال قربون پارسال

پس از اعلام تحویل سال 92 هرکسی مشغول کاری بود از رو بوسی بگیرید البته از نوع محارم تا خوردن میوه ها وشیرینی ها.12دقیقه از سال 92 میگذشت که من با 37 تا ونصفی آدم روبوسی کردم.تأکید میکنم همگی جزو محارم بودند.واقعا این هم رکوردی بود که میبایست در گینس چاپ شود.اما کیست که قدر بداند.آن نیم نفرش هم بچه3ساله ای بود که شیرینی به من تعارف کرد.


راستی دوستان یادم رفت سلااااااام....

حتما بنویسید که عید خود را چگونه گذرانیدید...


این هم عکس واقعی دخترک سبزه فروش قصه ما

بقیه عکس های تحویل سال 92 در ادامه مطلب


ببخشید اگر این پست کمی به پست قبلی شبیه هست اما چکار کنم ...


ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :

به روزگار  دشنام ندهیدکه روزگار همان خداست(زیرا وقتی به روزگار بد میگوئید در حقیقت به تقدیر وتدبیر خدا اعتراض میکنید).


(ازسخنان حکیمانه رسول خدا(ص)-کتاب گلستان حکمت)


در مسلخ عشق