در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

یاد گارم را جا گذاشته ام، یاد گاری جز خدایم برایم نمانده است....

آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۹خرداد

یا انیس من لا انیس له

میمری، تورا در قبری سخت و زبر می خوابانند. کوله ای گل وخاک بر رویت میریزند که نتوانی فرار کنی.

تنهای تنها ، در گوشه ی تاریک نشسته و به اندام بی جان خودت زل زده، از بس که داد و فریاد کرده ای که من را تنها نگذارید دیگر نای گریه کردن را نداری.

کم کم پرده سیاه شب زمین را سخت در آغوش میگیرد و صدای جیرجیرک ها سکوت غمناک قبرستان را  خورد و ریزریز می کند.نمناکی و تنگی قبر حالتی خفه کننده دارد و تورا در بهت قرار میدهد. حالتی خفه کننده به تو دست می دهد چنان که گویی سالهاست که نفس کشیدن را فراموش کرده ای. آن قدر بدنت را دوست  داری که نمی توانی برای فرار از شر عذاب های قبر او را تنها گذاشته و به جای دیگر بروی، ترس از عذاب قبر و گناهانت روح جوان اما سیاهت را تکه تکه میکنند ومانند خوره به جانت می افتند. بدنت پس از ساعتی فشار هایی می بیند، آن قدر سخت که گویی هر چه شیر مادر در زمان نوزادیت خورده ای از اندامت بیرون زده و آن قدر در فضای غربت زده به تو سخت میگذرد که با خودت میگویی؛ دیدی نه پدر! نه مادر! نه خواهر! نه برادر! نه قوم! نه خویش! نه غریب؛  هیچ کس و هیچ کس به دادم نمیرسد.

اینجاست که میفهمی تنهایی یعنی چه، اینجاست که میفهمی که شیطان بدردت نمی خورده، وحسرت روی حسرت

نگهبان قبرستان آمده است تا بیل جامانده، بر سر قبرت را بردارد. دل خوش میکنی و دست به دامن نگهبان غسال میشوی! اما چه فایده اوهم مثل بقیه نمی شنود، انگار که مادرزاد کر بوده است.

دیگر ترس تمام وجودت را فرا گرفته، دائم به فکر آینده شومی که برای خودت رقم زده ای می افتی وگریه و زاری میکنی، با خود میگویی ای کاش در دنیا گناه نمی کردم و اطاعت خدا میکردم. اما چه فایده دیگر دیر شده است.آن قدر ترس رعشه بر اندامت می اندازد که جز با بردن نام خدا کلمه ای یاد نداری.

اما ندایی در گوشت زبانه میکشد و رعشه اندامت را پس از شنیدن این آیه شدیدتر میکند، وآن چیزی نیست جز عذاب الحمیم.

خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَاء الْجَحِیمِ ‏ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ ‏ (48) ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ‏ (49)

(به مأموران دوزخ فرمان داده می‌شود): این کافر فاجر را بگیرید و به میان دوزخ پرتابش کنید .‏ ‏ (47) سپس بر سر او آب جوشان بریزید ( تا بر عذاب و دردش افزوده گردد ) (48) ( و به وى بگویید) بچش که تو همان نازپرورده گردن کشى هستى (49)

سوره مبارکه دخان آیه 47-49



یادمان باشد مرگ نصیب همه می شود حتی ما.و یادمان باشد این دنیا کاری نکنیم که فردا در قبر سردر گم بمانیم.

کسی با شناسنامه مسلمانی به بهشت نمیرود، مسلمانی به عمل است و تا دیر نشده دست به کار شویم.

خدا با آغوشی باز منتظر ماست. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید، آغوش خدا را با آغوش آتش وعذاب جهنم معاوضه نکنیم.


ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :

شیطان بیست وچهار ساعته مواظب شماست، داداش جون!

او تورا می بیند وتو او را نمی بینی، ولیکن همین که از ذکر خدا غافل شدی؛ در دام شیطان می افتی...

*از کتاب چند جمله برای دل تو داداش جون -آیت الله حق شناس تهرانی(ره)*


http://media.jamnews.ir/Original/1391/06/16/IMG01305723.jpg


http://maddahi.net/my/images/others/qabrestan01.jpg


http://www.uploadtak.com/images/v4212_______.jpg


بخش معرفی :

به این لینک سلوک سجادیه مراجعه فرمایید. مطالب زیبایی در این وبلاگ نشر داده شده است.


روز ِ جـــــمعه استـــــــ

«اذهبــــــوا فتجسّــــسوا مـــن یوسفـــــ»

"بـــرویـــد دنبـــال یوسُفـــــ بــگردیــد"

ســـوره یوسفــــــ 88


در مسلخ عشق
۲۷خرداد
افسران - بجای طعنه



در شرایط گوناگون چشمتان به دو لب سید علی باشد. اگر او گفت بمیرید،بیاد مرد!!!

در ظهور آقا،کسانی در مسائل فتنه گون مقاوم می ایستند که در زمان غیبتش تمرین کرده باشند.
پس یادمان نرود تمرین منتظر بودن را..


ببخشید مدتی نیستم ...نه که نیستم ، هستم ولی نیستم
عمرا اگر فهمیده باشید.
در مسلخ عشق
۱۷خرداد
یا انیس من لا انیس له

سلام علیکم به همه دوستان، خدا رو شکر؛ هفته پیش امتحاناتم تموم شد. باهر ذلتی بود گذروندم ؛ توی این هفته برای وبلاگ چند تا موضوع در نظر گرفته بودم که طی چند تا پست بزارم، اما وقتی دست به کی برد شدم دیدم نه مثل اینکه هیچی بلد نیستم و نشستم حسابی مطالعه کردم و تحقیق و پرسجو کردم، گاهی وقتا یک کتاب 700صفحه ای آسیب شناسی احزاب و جریان شناسی های سیاسی و وقایع مختلف سیاسی که بعدا پستهایی در موردش میزارم خوندم؛ به جرأت میگم در هیچ کدوم از این چندتا کتابای سیاسی پایبندی نسبت به ولایت فقیه برام بارز نشده بود.(البته نمونه از ولایت باوری را در کتاب های دفاع مقدس زیاد دیدم)

اما در عوض دو کلوم حرف با یک نفر یا چند نفر به اندازه این چند کتاب بهم درس ولایت پذیری داد.و بهم یاد داد که ولایت طرفدارانی دارد که من مدعای بی عمل آخرین نفر در این صف آسمانی هستم.امروز میخوام سه تا از اون دو کلوم ها رو بیان کنم


دو کلوم اول

پنجشنبه گذشته، رفته بودم فاتحه خونی یکی از دوستان دانشگاهی رو دیدم ، ایشون از اون دسته آدمایی بود که ولایت فقیه رو قبول نداشت...

خلاصه بعد از سلام واحول پرسی و چند دقیقه بحث در مورد کانداهای شورای شهر؛

گفت : خیلی دلم می خواد برم سپاه به آقا خدمت کنم

من با تعجب نگاهی بهش کردم وگفتم،چی شده ؟ توکه از سپاه خیلی بدت می اومد؟

گفت: تازه فهمیدم آقا چه نازنینی هست، دلم می خواد برم توی سپاه و بشم محافظ آقا و جونمو در راهش بدم

آقا این روزا خیلی دست تنهاست، خیلی مظلوم هست، مرده مرد میفهمی؟!!حیف که تازه شناختمش

دلم می خواست الان پیش آقا بودم وبهش میگفتم : آقاجان من 23سالم هست وتا الان اصلا رأی نداده ام، اما امسال فقط به عشق تو می خوام رأی بدم.



دو کلوم دوم

چند روز پیش با آقا علیرضا(پسر خواهرم) که 6 سالش هست داشتم بازی میکردم، نمی دونم چی شد و موضوع به کجا رفت ولی اصلا ربطی به انتخابات هم نداشت ...

یهو زد تو وادی انتخابات وگفت: دایی ما باید بریم رأی بدیم!

من: چرا باید رأی بدیم؟

آقا علیرضا: آخه اگه ما رأی ندیم، خارجیا خوشال میشن (منظورش همون دشمنان اصلی ما)

من: خب خوشحال بشن، مگه چه میشه؟

آقا علیرضا: [با لحنی تند وعصبی] نــــــــــــــــــــه  اگه اونا خوشحال بشن رهبر ناراحت میشه، تو خوشت میاد رهبر ناراحت بشه


دو کلوم سوم

توی صف نونوایی ایستاده بودم، بحث بین مردم کشید به قیمت سیب زمینی و ادامه پیدا کرد و رسید به بالا رفتن قیمت ها، پیرمردی که تازه سر و صورتش رو اصلاح کرده بود و مورچه روی صورتش بکسل باد میکرد و حسابی خوش تیپ بود گفت : اگر همین امروز نون گیرم نیاد و گشنگی بکشم، وسر سفرم غذا نباشه بازهم رأی میدم چون رهبرم تکلیف کرده...

یه مرد مسن هم با متانت گفت : به کوری چیش(چشم) اونایی که نمی تونن ببینن مردم ایران رو پای خودشون وایسن تو انتخابات میرم و مثل زمان جنگ که تنها پسرم رو فرستادم برای مقابله با صدام، حالا هم به وظیفه ام عمل میکنم وجلوی دشمن با همین جان هم که شده می ایستم.

از صف خواهران هم صدایی اومد یه خانم گفت : خدا ذلیل کنه اونایی که نمی خوان بزارن لبخند رو لب آقامون باشه و نمی خوان بزارن مردم جمعه پای صندوق رأی بیان

بلافاصله بعد از تمام شدن حرف خانمه،پسر جوونی که پشت سرمن بود و به احتمال زیاد 3ساعت پای آیینه بوده که موهاشو درست کنه و روی پیرهنش عکس یکی از خواننده های فراری از ایران بود. واصلا در مخیله ام نمی گنجید که او این جمله رو بگه

گفت: برای نابودی دشمنان وسلامتی مقام معظم رهبری صلوات.

وسط صلوات بود که من نوبتم شد ونون بربری رو گرفتم وبا تعجب از صف بیرون زدم.

در طول راه مثل این فیلما سیلی به خودم می زدم، آب میپاشیدم به صورتم، بالا پایین می پریدم (البته نه به این حادی) که نکنه خواب باشم. چون توی این بیست سال عمری که از خدا گرفتم تا الان توی نونوایی همچین چیزی ندیده بودم. ودر راه به خودم فحش میدادم که ولایت مداری به عمل است نه حرف وامروز تو در صف ولایت مدارها آخرین نفر هستی.

واین است که نانوایی محل خلق حماسه میشود

افسران - راهبر امت گفت:



http://www.afsaran.ir یک سایت خوب در زمینه روشنگریست.حتما مراجعه کنید

*با عرض پوزش جهت طولانی شدن پست*


ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :
عمل مستحب اگر به عمل واجب زیان رساند.انسان را به خدا نزدیک نمی کند.


(نهج البلاغه حکت39)














در مسلخ عشق