در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

یاد گارم را جا گذاشته ام، یاد گاری جز خدایم برایم نمانده است....

آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۳ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۶دی
یاانیس من لا انیس له

بابام میگفت:3سالت که بود رفتیم مسجدمحل،امام جماعت مسجد بهت شکلات دادازهمون روز به بعد دلت میخواست که آخوند بشی!!!

مامانم میگفت:4ساله بودی که برف اومد وقتی برف میومد میگفتی،من میخوام آدم برفی بشم!!!هرچی بهت میگفتیم بچه جان آدم برفی شغل نیست،مگه قبول میکردی!!!

فکر کنم6ساله بودم که توی آسمون هواپیمای سم پاشی دیدم،(من بیچاره فکر میکردم هواپیمای جنگی بوده)برای همین آرزو داشتم خلبان جت جنگی بشم و برم به عراق حمله کنم و یک خونه بزرگ در تهران بخرم وآقاجونم خدابیامورز(پدربزرگم)همراه خودم ببرم اونجاودر آخر شهید بشم

کلاس دوم  که بودم 8سالم میشد،بخاطر بیماریم شدیداًحالم بد شد،قرار شد عمل بشم !!قبل از عمل روی تخت اتاق عمل قبل از بیهوشی دکتره بهم گفت: میخوای چیکاره بشی؟؟؟

بهش گفتم میخوام دکتر بشم و همینطور که تو میخوای منو عمل کنی منم تورو عمل کنم وبعد همه مریضارو خوب کنم

تااول دبیرستان علاقه شدیدی به پزشکی داشتم و میخواستم دکتربشم وهمه مریضارو خوب کنم

پیش دانشگاهی که رفتم باخودم فکر کردم که مهم نیست چه شغلی داشته باشم فقط هرجاهستم

به مردم خدمت کنم.

اما الان که سال دوم دانشگاه هستم به این نتیجه رسیدم که فقط آدم باشم

آدمی راآدمیت لازم است


ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :

خدایا

مراازخودم رهاکن

چرا که هیچ کس به اندازه خودم ، خودم را اذیت نکرده است

"دل"

"ربّ إنّی ظلمت نفسی فاغفرلی"


در مسلخ عشق
۱۰دی
یاانیس من لا انیس له

چند مدتی هست علاقه شدیدی به داستان های کوتاه ومینی مال پیدا کردم

دیروز یه داستان گفتم از بس که خوشحال بودم تو پوستم نمیگنجیدم

رفتم پیش مامانم !! میگم این داستانو برات میخونم بگو چطوره و مشکلاتش بگو

-باشه زود بخون غذام سوخت،

داستان:

سرش کرد توی ماشین از بس که گریه میکرد،معلوم نبود چی میگفت:

- آقا تو رو خدا بچم توبیمارستان هست،پول ندارم عملش کنم ، کمکم کن!!

-بروخانم برو خداروزیت جای دیگه بده ، این دروغا زیادشنیدم ، برومن پولی ندارم.

همچین توی فکر فرو رفته بود که اصلا حواسش به اطرافش نبود

توی مسیر پرسید:

بابا اگه من یه روز مریض شدم چیکار میکنی؟

- این چه حرفیه خب میبرمت دکترعزیزم

- اگه پول نداشته باشی؟

-معلومه قرض میکنم

- اگه مردم باور نکنندوخیال کننددروغ میگی اونوقت چی؟

http://mihanstar.com/wp-content/uploads/2011/07/chopogh.com381.jpg

______________________________________________________________________________

نقد های مامانم

*وا یعنی به زنه کمک نکردی؟

*راسی تو که هنوز زن نگرفتی این بچه کی بود؟چرا دروغ مینویس؟

*آخرش چرا جواب بچه ندادای؟

منو میگی ساکت داشتم نگاهش میکردم،مونده بودم چی بگم

یهو دیدم بوی پیاز داغ بلندشد

مامانم توی آشپزخونه پای غذای سوخته،تامیخورد منو نقد کرد

البته بقیه نقدها شخصی هست وگرنه مینوشتمش


خیلی خوشحال میشم نقدتون بدونم


در مسلخ عشق
۰۳دی
یا انیس من لا انیس له

چندمدت پیش با یکی از دانشجوها داشتم حرف میزدم،یهودراومدوگفت:

تووقتی باخداتنها میشی چی میگی بهش؟

-چطور باهاش حرف میزنی؟

-خودمونی یا نه با کمال احترام؟

-مثل داستان موسی وشبان،مثل اون چوپانه حرف میزنی؟

یک لحظه هنگ کردم چی بگم

واقعاً نمی دونستم چی بگم،فقط گفتم من با خداساده حرف میزنم بدون شیله پیله....

شب که اومدم خونه تواین فکر بودم که،ماچطور باخدا حرف بزنیم؟

حالا اون سوال من از شما میپرسم،

باخدات چطور حرف میزنی؟


در مسلخ عشق