در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

بشین روی « کرسی » دو کلوم حرف باهات دارم

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

یاد گارم را جا گذاشته ام، یاد گاری جز خدایم برایم نمانده است....

آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۷ مطلب با موضوع «قرآن ، دعا، حدیث و نیایش» ثبت شده است

۱۳ارديبهشت

مردمان اهالی دل؛

چهل روز است. که نماز باران می خوانند؛

خدا کند امروز، از آسمان ابری چشم،

باران رحمت ببارد...

باران رحمت

در مسلخ عشق
۱۵تیر

هر چقدر هم که در بیداری بلند فریاد زنی،

عاقبت در سکوت چشم فرو خواهی بست.

تضاد فریاد و سکوت

یا مُغیثَ مَن لا مُغیثَ لَه

ای پناه بخش کسی که جز تو پناهی ندارد

(دعای جوشن کبیر)

در مسلخ عشق
۱۳مهر

[[خدایا در این قربان، هرچه که ما را از تو میگیرد؛ از ما بگیر...]]

[الهی رضا برضائک]

***

-: عیدتان مبارک :-

***

جالب ترین عکسهایی که دیدم در مورد عید قربان...

در مسلخ عشق
۲۷شهریور


دلت کم جایی نیست...

این دل خانه خداست...

برای بهترین میهمانت ، تمیز نگه اش دار...

یا اگر نمی توانی، به خدایش بسپار...


قال الصادق علیه السلام :

القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله

دل حرم خداست ، پس در حرم خدا، غیر خدا را ساکن مکن .

بحار الانوار، ج 70، ص 25.

در مسلخ عشق
۱۹شهریور


در تاریکی گم شده ام...


برایم اندکی نور بفرست...


یا اینکه مرا از این شب سیاه به صبح رنگی برسان...




یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ

آنان را از ظلمت ها به سوی نور بیرون می برد

سوره بقره – آیه ٢٥٧


در مسلخ عشق
۱۲مرداد

دلم را به عهدی خوش کرده ام که طوطی وار هر صبح گاهان تکرارش می کنم. 

اللَّهَُمَّ ربَّ النورِ العَظیم...

نه درکی...

نه مفهومی ...

نه حرکتی...

....

 

 

انگار این زبان ها و دست ها عادت کرده اند به دروغ گفتن، با دست بر ران راست می زنم و با زبان العجل می گویم...

اما تو خود می دانی همه اش فیلم است، دروغ است.

اگر راست بود یا من آدم شده بودم یا تو سالها بود که آمده بودی...

 العَجَلَ العَجَلَ یا مَولایَ یا صاحِبَ الزَّمان

در مسلخ عشق
۰۵مرداد
هرچه می خوانمش، صدایی نمی شنوم؟

به خودم دلداری میدهم  که او حرفهایم را می شنود و جوابم را می دهد.

اما....!

خب اگر او جواب را می دهد، پس چرا من صدایی نمی شنوم؟

باز به خود دلگرمی می دهم ، شاید با نوای کوتاه پاسخم را می دهد.

خدایا می شود کمی بلند تر جوابم  بدهی؟؟!!

گوش دلم ، عجیب کـــَــر شده است... صدایت را اصلاَ نمی شنوم.

 

 

یا مَن یَسمَعُ النـَّجوی

 

  ای که سخن در گوشی را می شنود

*دعای جوشن کبیر*

 

در مسلخ عشق
۰۲مرداد

میوه فروش دوره گرد ، میوه را که ترازو میکرد، یکدانه میوه هم اضاف میگذاشت هر وقت از او میوه میخریدم چشم امیدم همیشه به فضلش؛ آن یک دانه میوه امیدوار بود.....

مرد میوه فروش

خدای من ، ای معبودم، ای خالق تمام هستی، ای زیباترین زیبایان، ای بخشنده ترین بخشایشگران، ای مهربان ترین مهربانان ... ، ای خدای نوازشگر، ای خدای گدا پرور...

عمریست که این گدا ، مشتری هر روزه توست و چشم امیدش را به فضل بی کرانت دوخته است. می دانم تو کریم تر از آنی که گدایی را از فضل و رحمتت نبخشایی.

پس خدایا تو را به فضلت می خوانم :

یا مَن لا یرجی اِلّا فَضلُهُ

یا مَن لا یُسئَلُ اِلاَّ عَفوُهُ

یا مَن لا یَُنظَرُ اِلاّ بِرُّهُ..

***

ای که امیدی نیست جز به نیکی او

ای که درخواست نشود جز گذشتش

ای که چشم داشتی نیست جز به نیکی او...

(دعای جوشن کبیر، بند20)

در مسلخ عشق
۲۹تیر

 

-: چقدر گرسنه اید؟ :-

 

سر سفره افطار که مینشینیم، به اندازه گرسنگیمان افطار میکنیم.

هر چقدر گرسنه تر باشیم به همان اندازه، بیشتر غذا می خوریم.

 

خدا کند سر سفره رمضان که نشسته ایم زیاد گرسنه باشیم و به این زودی ها، از رزق و روزی گرفتن از این سفره پر برکت دست نکشیم.

 

****

امام رضا (علیه السلام) فرمود:

هر کس ماه رمضان یک آیه از کتاب خدا را قرائت کند مثل اینست که درماههاى دیگر تمام قرآن را بخواند.

بحار الانوار ج 93، ص 346

رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند:

درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده میشود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.

بحار الانوار، ج 93، ص 344

در مسلخ عشق
۱۵تیر
وقتی چیزی را بلد نبودیم، معلم، جریمه مان می کرد:

- صد بار باید بنویسی... تا یاد بگیری و دیگر اشتباه نکنی

انگار خدایم را گم کرده ام ، خودم راباید جریمه ای کنم...

باید صد بار، خدای واقعی ام را بخوانم... تا یاد بگیرم خدایم کیست!

 

پاک ومنزهی! ای خدایی که جز تو معبودی نیست

فریاد فریاد برهان مارا از آتش ای پر وردگار من

«سُبحانَـکَ یا لا ِالهَ اِلا اَنتَ، اَلغَوثَ اَلغَوثَ خَلِّصنا مَنَ النّارِ  یا رَبّ»

*دعای جوشن کبیر*

http://www.sojud.ir/file/3138/600x338/16:9/%D8%B3%D8%A8%D8%AD%D8%A7%D9%86%DA%A9-%DB%8C%D8%A7-%D9%84%D8%A7-%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%A7-%D8%A7%D9%86%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D8%BA%D9%88%D8%AB-%D8%A7%D9%84%D8%BA%D9%88%D8%AB-%D8%AE%D9%84%D8%B5%D9%86%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%A7%D8%B1-%DB%8C%D8%A7-%D8%B1%D8%A8_1499149322.jpg

 

در مسلخ عشق
۰۳بهمن
بعد از سلام نماز، دستش را کمی بالا آورد.
از دوستانش خجالت می کشید اما چاره ای
نداشت بالاخره دلش رضا دادو دستش را بالا گرفت و زیر لب چیزی گفت...الهی آمین!

*

راه 10 دقیقه ای مدرسه تا خانه را 6 دقیقه دوید.کیف سنگین مدرسه اش را گوشه ای پرت کرد و انگار که کوه کنده باشد کنار تلویزیون ولو شد.چند دقیقه ای نگذشته بود که یادش افتاد و سریع به تلفن هجوم برد و به سرعت شماره پدر را گرفت صدای بــــــــــــــــوق ..... بــــــــــــــــــــــوق تلفن وجودش را می آزرد.نگاهی به ساعت انداخت؛ ساعت 1:40 بود با انگشتانش حسابی کرد.
پدر جواب داد.: الـــــو  الــو سلام بابایی خوبی؟
از مدرسه اومدی؟ الـــــــو امیر؟؟!!
- سلام بابا، مامان چی شد؟ عمل شد؟
- آره الان 3 ساعتی میشه که اتاق عمل هست.امیر جان از توی یخچال؛ برنج دیروز گرم کن، بخور..
- بابا !! دکتر نگفت عمل مامان کی تموم میشه؟؟...
-دیگه کم کم تمومه ... امیر یادت باشه گاز رو روشن نگذاریا!!
-باشه...
گوشی را گذاشت ؛ با اینکه صبحانه نخورده بود اما اصلا گرسنه نبود.به اتاقش رفت؛ حسابی شلوغ و بهم ریخته بود.برای اینکه مامان رو خوشحال کنه شروع کرد به تمیز کردن اتاق دو ساعتی گذشت و حسابی خسته شده بود.زنگ خانه را زدند؛ خاله بود. از چشمان قرمز و پر از اشکش همه چیز را فهمید.نگاهی در چشمان خاله انداخت و پرسید: مامان مـُــــــرد...

این دفعه دیگر خجالت نکشید با گریه وزاری دستانش را بالا بردو گفت خدایا غلط کردم من طاقت جام بلا ندارم. خدایا!! مامانم رو بهم پس بده...خـــــــــــــــــدا خدا....

*

بعد از سلام نماز، دستش را کمی بالا آورد. از دوستانش خجالت می کشید اما چاره ای نداشت بالاخره دلش رضا داد و دستش را بالا گرفت و زیر لب گفت...

هرکه در این بزم مقرب تر است                                جام بلا بیشترش می دهند

خدایا میشه کمی از این جام بلا به من هم بدی تا از مقربین به درگاهت بشم. الهی آمین!



و گاهی حکایت ما این طور است از خدا چیزی می خواهیم که در قد و قواره و  اندازه ما نیست...



خدا رحمت کند آیت الله مجتهدی تهرانی، ایشون می فرمایند:


اگه گوشه ی دلمون به جایی متوجه هست که کسی کار مارو درست کنه نمیشه..خدا..خدا..خدا

دانلود 


بابت این که مدتی بین شما دوستان نبودیم عذر می خوام.

انشاءالله که بتونم باز هم از مطالب گهربار شما بزرگواران استفاده ببرم.



در مسلخ عشق
۲۹خرداد

یا انیس من لا انیس له

میمری، تورا در قبری سخت و زبر می خوابانند. کوله ای گل وخاک بر رویت میریزند که نتوانی فرار کنی.

تنهای تنها ، در گوشه ی تاریک نشسته و به اندام بی جان خودت زل زده، از بس که داد و فریاد کرده ای که من را تنها نگذارید دیگر نای گریه کردن را نداری.

کم کم پرده سیاه شب زمین را سخت در آغوش میگیرد و صدای جیرجیرک ها سکوت غمناک قبرستان را  خورد و ریزریز می کند.نمناکی و تنگی قبر حالتی خفه کننده دارد و تورا در بهت قرار میدهد. حالتی خفه کننده به تو دست می دهد چنان که گویی سالهاست که نفس کشیدن را فراموش کرده ای. آن قدر بدنت را دوست  داری که نمی توانی برای فرار از شر عذاب های قبر او را تنها گذاشته و به جای دیگر بروی، ترس از عذاب قبر و گناهانت روح جوان اما سیاهت را تکه تکه میکنند ومانند خوره به جانت می افتند. بدنت پس از ساعتی فشار هایی می بیند، آن قدر سخت که گویی هر چه شیر مادر در زمان نوزادیت خورده ای از اندامت بیرون زده و آن قدر در فضای غربت زده به تو سخت میگذرد که با خودت میگویی؛ دیدی نه پدر! نه مادر! نه خواهر! نه برادر! نه قوم! نه خویش! نه غریب؛  هیچ کس و هیچ کس به دادم نمیرسد.

اینجاست که میفهمی تنهایی یعنی چه، اینجاست که میفهمی که شیطان بدردت نمی خورده، وحسرت روی حسرت

نگهبان قبرستان آمده است تا بیل جامانده، بر سر قبرت را بردارد. دل خوش میکنی و دست به دامن نگهبان غسال میشوی! اما چه فایده اوهم مثل بقیه نمی شنود، انگار که مادرزاد کر بوده است.

دیگر ترس تمام وجودت را فرا گرفته، دائم به فکر آینده شومی که برای خودت رقم زده ای می افتی وگریه و زاری میکنی، با خود میگویی ای کاش در دنیا گناه نمی کردم و اطاعت خدا میکردم. اما چه فایده دیگر دیر شده است.آن قدر ترس رعشه بر اندامت می اندازد که جز با بردن نام خدا کلمه ای یاد نداری.

اما ندایی در گوشت زبانه میکشد و رعشه اندامت را پس از شنیدن این آیه شدیدتر میکند، وآن چیزی نیست جز عذاب الحمیم.

خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَاء الْجَحِیمِ ‏ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ ‏ (48) ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ‏ (49)

(به مأموران دوزخ فرمان داده می‌شود): این کافر فاجر را بگیرید و به میان دوزخ پرتابش کنید .‏ ‏ (47) سپس بر سر او آب جوشان بریزید ( تا بر عذاب و دردش افزوده گردد ) (48) ( و به وى بگویید) بچش که تو همان نازپرورده گردن کشى هستى (49)

سوره مبارکه دخان آیه 47-49



یادمان باشد مرگ نصیب همه می شود حتی ما.و یادمان باشد این دنیا کاری نکنیم که فردا در قبر سردر گم بمانیم.

کسی با شناسنامه مسلمانی به بهشت نمیرود، مسلمانی به عمل است و تا دیر نشده دست به کار شویم.

خدا با آغوشی باز منتظر ماست. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید، آغوش خدا را با آغوش آتش وعذاب جهنم معاوضه نکنیم.


ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :

شیطان بیست وچهار ساعته مواظب شماست، داداش جون!

او تورا می بیند وتو او را نمی بینی، ولیکن همین که از ذکر خدا غافل شدی؛ در دام شیطان می افتی...

*از کتاب چند جمله برای دل تو داداش جون -آیت الله حق شناس تهرانی(ره)*


http://media.jamnews.ir/Original/1391/06/16/IMG01305723.jpg


http://maddahi.net/my/images/others/qabrestan01.jpg


http://www.uploadtak.com/images/v4212_______.jpg


بخش معرفی :

به این لینک سلوک سجادیه مراجعه فرمایید. مطالب زیبایی در این وبلاگ نشر داده شده است.


روز ِ جـــــمعه استـــــــ

«اذهبــــــوا فتجسّــــسوا مـــن یوسفـــــ»

"بـــرویـــد دنبـــال یوسُفـــــ بــگردیــد"

ســـوره یوسفــــــ 88


در مسلخ عشق
۲۶ارديبهشت
نسیم خنک و سوز ناک بهاری بر اندامم لرزه می اندازد.دستان گره را بر روی چشمان نیمه بسته ام می کشم.ترسان ترسان برمی خیزم وزیر لب زمزمه ای میکنم.مثل اینکه ساعت کوکی هم مثل من دیگر طاقت این همه بیداری را نداشته است وچه زیبا وآرام در خوابی عمیق فرو رفته است.

پنجره را باز میکنم . ترسان ترسان شروع میکنم به دید زدن . نمی دانم دنبال چه چیز مهمی میگردم اما هر چه هست برایم با اهمیت است.به ساعت مچی ام که روی میز افتاده است نگاه میکنم.بله! ساعتی است که از وقتش گذشته،نمی دانم چکار کنم،انگار تمام دنیا بر روی سرم آوار شده اند.

مگر طلوع خورشید نشانه امیدواری نبود؟

اما امروز صبح  من با دیدن تابش و تلألو نورش نا امید شدم.

امروز صبح آن همه زیبایی، روز های قبل برایم شوم وناگوار شده بودند.

امروز صبح صدای جیک جیک گنجشک ها و هوهوی قمری های وحشی روی تیر چراغ برق مرا شاداب نمی کند.

امروز صبح صدای تق تق چکش خوردن اسکلت فلزی آن ساختمان دور دست مرا بس آزارمی دهد.وروحم را سخت چنگ میزند.

امروز صبح صدای  هیس هیس بچه هایی که می خواهند صبح زود طبق رسم چند روزه ی خود برای معلمشان از باغچه ما دزدکی گل بچینند...کلافه ام می کند.

امروز نمی دانم چه شد که دیگر آن گنجشک، پشت پنجره اتاق ننشست وبا ضربه های ممتدش به شیشه پنجره مرا از خواب ناز بهاری بیدار نکرد.

امروز همه چیزهای زیبا برایم ثقیل وغیر باور شده اند.

واین همه بی روحی ونا امیدی نشانه شروع یک روز بدون ادای احترام به خداست.


ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :

کسی که به یاد سفر طولانی آخرت باشد خود را آماده میکند.

(نهج البلاغه، حکمت 280)


http://www.rasekhoon.net/_WebSiteData/PhotoGallery/Photos/9c25acec-3071-4ade-9fe9-c99eb6c9d454.jpg



سلام عرض میکنم به همه دوستان

ممکن است چند مدتی بدلیل امتحانات در فضای مجازی پیدام نشه.

اگر احیانا در تایید نظرات و خدمت رسیدن به وبلاگ شما دوستان کوتاهی شد پیشاپیش از همه شما بزرگواران معذرت می خوام.

وموضوع آخر

دیشب صحبت های آقا رو از تلویزیون گوش میدادم.

بنده خدا با تمام وجود داره مردم رو دعوت میکنه به حضور پرشور در انتخابات.

پس بر مردم ایران ننگ هست اگر بخواهند بخاطر اندک مشکلات در انتخابات شرکت نداشته باشند.و بر بسیجیان ننگ است که بخواهند در این زمینه روشنگری نداشته باشند.

خدایا این ره بر را برای ما تا ظهور مولایمان سالم نگه دار.

ومن الله توفیق



در مسلخ عشق
۰۹بهمن
یاانیس من لا انیس له

شهریور بود،از مسجد جمکران که اومدم بیرون و سوار ماشین شدم خیلی دلم گرفت.

دلم میخواست بازهم سعادت شود تا برگردم جمکران و در محراب مسجد نماز امام زمان بخونم.

هفته پیش که خبر قطعی سفر جمکران ، بهم دادند. باورم نمیشد ، این همه زود بطلبه،(کار خدارو میبینید؟)

دفترچه یادداشتم را برداشتم و هرچیزی که یادم می آمد در سفر لازمم می شود ، می نوشتم

قرص، مسواک، حوله، دفترچه درمان، لباس، شارژر، کتاب و...

امروز در حالی که خودم را اینطور برای این سفر آماده میکردم و وسایلم را در کولی میگذاشتم

یاد روایتی از امام حسن (ع) افتادم.

قال حسن بن على علیه السلام لجناده یا جناده : استعد لسفرک و حصل زادک قبل حلول اجلک

مهیاى سفر آخرت باشید و توشه تهیه کنید قبل از رسیدن مرگتان .

وقتی کلمه قبل حلول اجلک از نظرم عبور کرد، ترسیدم و به فکر مرگ وسفر آخرت افتادم ، نامه اعمالم را خوب وارسی کردم کوله بار سفرم راسنگین دیدم ، سنگینی ای که همه اش، گناهانم بود.

خودم را دیدم که در حال جمع آوری توشه برای سفر دنیویش بود اما از توشه آخرتش غافل...

****

نمی دانم چه دعایی در حق خودم کنم  ، خواهش میکنم شما دعایم کنید!!!

****

دوستان اگردر طول این مدت از بنده بدی دیدید حلال کنید!!


مرگ حق است دیر یا زود باید برویم...



ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :
وَ یا مَنْ لایَبیعُ نِعَمَهُ بِالْاَثْمانِ، وَ یا مَنْ لایُکَدِّرُ
و اى آن که نعمتهایت را به بها نمى‏فروشى، و اى کسى که عطاهایت را به کدورت

صحیفه سجادیه دعای سیزدهم

نیم نگاشت

از همه کسانی که نظر می گذارند ونظراتشون
به دیلیل عدم دسترسی به اینترنت تایید نمی شود معذرت می خواهم
در مسلخ عشق
۰۵بهمن
گوشیم گم شده بود ،همه اتاقمو بهم ریختم ،توی اتاقم هر جا که فکرش میکردم زیرکتابا توی قفسه روی میز هرجایی که دنبالش می گشتم ، پیدا نمیکردم . مثل اینکه آب شده و رفته بود توی زمین

تو حال خودم بودم وکل فکر وذهنم یک چیز شده بود(گوشیم)

تقریبا ساعت 12ظهر بود که با صدای

(اًشهَدُ اَنَّ عَلیًّ وَلیُ الله) به خودم اومدم

بلند شدم وضو گرفتم و ایستادم به نماز و... (خجالت میکشم بگم توی نمازم هم به فکر گوشیم بودم)

خلاصه نمازمو تموم کردم و نهار خوردم و باز دوباره شروع کردم به گشتن اما پیدا نکردم....

خسته شدم به ساعت که نگاه کردم  2:10 بود خسته از این همه گشتن رفتم توی اتاقم و خوابیدم

2ساعت بعد...

آماده شدم برم بیرون

توی جیبم دست کردم ،با کمال ناباوری گوشی توی جیبم بود.

بعد از نماز مغرب دائما به این فکر میکردم


خدایا منو ببخش که چنین قیاسی میکنم و چنین میگویم

اگراین همه که دنبال گوشی تلفن همراهم میگشتم،دنبال امام زمانم میگشتم ، تا الان امامم را پیدا کرده بودم!!!

تازمانی که من خودم را درست نکنم امامم ظهور نمیکند

امروز فهمیدم که باید در شیعه گی و انتظار خودم تجدید نظر کنم



ـــــــــــــبی ربطــــــــــــــــــــ :


اَللّهُمَ‏ اغْفِرْ لىَ الذُّنُوبَ الَّتى‏ تَحْبِسُ الدُّعآءَ،اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى‏ تُنْزِلُ‏البلا

خدایا بیامرز برایم آن گناهانى را که از (اجابت) دعا جلوگیرى کند خدایا بیامرز برایم آن گناهانى را که بلا نازل کند

"فرازی از دعای کمیل"



در مسلخ عشق
۰۳دی
یا انیس من لا انیس له

چندمدت پیش با یکی از دانشجوها داشتم حرف میزدم،یهودراومدوگفت:

تووقتی باخداتنها میشی چی میگی بهش؟

-چطور باهاش حرف میزنی؟

-خودمونی یا نه با کمال احترام؟

-مثل داستان موسی وشبان،مثل اون چوپانه حرف میزنی؟

یک لحظه هنگ کردم چی بگم

واقعاً نمی دونستم چی بگم،فقط گفتم من با خداساده حرف میزنم بدون شیله پیله....

شب که اومدم خونه تواین فکر بودم که،ماچطور باخدا حرف بزنیم؟

حالا اون سوال من از شما میپرسم،

باخدات چطور حرف میزنی؟


در مسلخ عشق
۲۱آذر
یاانیس من لاانیس له

خیلی وقتامیشه که دستامونو میبریم بالاُاونقد بالا که از سرمون هم رد میشه وبلند میگیم:

«الهم الرزقناشهاده فی سبیلک»

ولی خداییش به این فکر کردیم ما باچه نیتی این هدیه رو از خدا میخوایم؟

من که خیلی وقتا هدفم از این دعا اینه که وقتی انسان شهید میشه تمام گناهانش بخشیده میشود به جز حق الناس

فک کنم مشخص شد من شهادتو برا بخشیده شدن میخوام!!!

چندمدت پیش یه جمله نوشتم زیبا بود( البته ازنظر خودم)

«ماشهادت میخواهیم که بخشیده شویم

اماشهدابخشیده شده بودندُکه شهید شدند»

دوستان به نظرتون این نیت من درسته یا این که نه برعکس غلطه؟

راستی میشه بگی نیت تو از این دعا چیه؟

در مسلخ عشق